به گمانم تقدیر این بود
که بمانم و بپوسم
که ببینم و بسازم
که ندانم ز کجا آمده ام
و ندانم به کجا خواهم رفت
بارها میشد که زیر دست و پای هر هوس له میشدم
گاه اینو گاه انو گاه باطل میشدم
مثل تاریخ فساد یک جنس
یا که خط آخر یک ورقه
ناگهان عمر مردمان پر ز شک میشد
دستشان میلرزید
گوششان کر میشد
تا مبادا بعد از این روی من بردارند
کاش میشد نوک سکوی ابدیت باشم
تکیه بر تختی از جنس شعور پاک پاک
آن زمان بود که میگفتم
دوست دارم که بمیرم