یک راز ...قانون جاذبه را به کار ببریم!!حتی شما!!

یک راز ...قانون جاذبه را به کار ببریم!!حتی شما!!

  • بله

    رای: 556 90.7%
  • خیر

    رای: 29 4.7%
  • در مورد آن اطلاعی ندارم.

    رای: 28 4.6%

  • مجموع رای دهندگان
    613
  • نظرسنجی بسته .

feshfeshe

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساعت مچي ادم ها فرق چنداني با هم ندارند , اين نگاه انهاست كه متفاوت است ,انسان هاي بي هدف عقربه ي ساعت شمار را مي نگرند و انسان هاي هدفمند عقربه ي ثانيه شمار را .
 

feshfeshe

عضو جدید
کاربر ممتاز

در فراسوی عدم نقطه ی آغاز تویی در هیاهوی وجود سایه ی آرام تویی
این تویی این تو ضمیری آنکه از مرجع تهی است
این تویی احساس پر رنگی که از تعریف جداست
با تو آزادی مطلق در قفس ها آشناست
در فضای بی کرانی تنگ بودن آشناست
سِر سردی و نوای ترس من نا ممکن است
لیک در ناممکنی این وسعت سرد آشناست
ای همه آسایش آسوده بودن بهر تو
ای همه معنا همه آنچه وجود است آرزو
من در این بی راهه های پر ز فرجام سپید!
من در این شه راه دوری که نمی دانم کجاست!!
من فقط یک آشنا دارم که از رنج زمان
صورتش رو به زمین است و نگاهش آسمان.
 

feshfeshe

عضو جدید
کاربر ممتاز


و در امتداد پستوي خيال ان همه ارزوهاي محال
به تو اي روشني, دل اي عشق ,اي هستي من
به تو مي انديشم
به تو اي خداي محراب دلم به تو اي گل,به تو اي ماه دلم
به تو مي انديشم
در سكوت سايه ها, در صداي گريه ها , در عذاي دل خود
به تو مي انديشم
در فراسوي خيالي مبهم كه مرا مي برد از فرش به عرش
به تو مي انديشم

و تو را مي خواهم, كه صفاي دل من تازه كني

كه دلم پاك كني از هر غم

سر به سوداي تو دادم گل من

گل سرخي كه به من دل بخشيد

كه به تنهايي نالان پرستوي دلم, گل احساس و ترنم بخشيد

ان كه از عشق به خود, خاك مرا, روح داد, عشق داد

من در اين تاريكي,پي تو مي گردم, پي يك حس غريب, پي قانون حيات


و تو را در پس هر كوچه ي تنهايي و غم, مرحمي مي يابم بر زخمم

تو همه عشق و صفا, ريخته در جام جهان و مرا اكنده روح نهان

روح من ,دل من, همه از شور تو سرشار صفاست

تو به من جان بخشيدي و صفا,تو به من دل دادي, پر از عشق خدا

عشق يعني احساسي به خدا

حس يك مرغ سحرخوان

حس موج كه به دامان تو سر مي ارد

كه برايت سجده اي تا ساحل, سجده اي تا ابدالاخرتش مي ارد

من در اين هستي حس الودت, همه را غرقه ي درياي ترنم ديدم

غرقه ي عشق به تو ,عشق به عشق

برگ پاييزي خيس, كه فرو مي ايد رقص كنان

در حضور تو به سجده مي رود

ميوه ي نارس, وقتي كه رسيد ,جز براي تو براي چه كسي مي افتد

كه بگويد او هم,مست عشق تو شده, سجده كنان

افتاب سحري وقت غروب

همه از خاطر تو در پس كوه,سجده مي ارد, پر نور و غرور

او به اين مي انديشد كه تو را , در فراسوي دلي نوراني مي يابد

و هميشه پر غرور روشن است و پر نور

همه عالم كه بگويم باز هم

هست چيزي كه نگفته باشم

تو مرا با عشقت سيقل ده, تا كسي از تبار عشق تو من باشم






 

آرامش زندگي

عضو جدید
خیلی جالب بود ممنون...ولی باید بگم اینها مارمولک نیستند آفتاب پرست هستند که این نوع خاص اسمش " ایگوانا " هستش ( من خودم افتخار آشنایی با یکیشون رو تو ایران دارم:w36:) و قیمت خیلی زیادی هم داره (نمی دونم 2 میلیون یا بیشتر) بنابراین این آقایی که یک باغ ایگوانا دارند باید خیلی ثروتمند باشند... گفتم شاید این اطلاعات من تکمیل کننده ی مطالب شما باشه...برام خیلی جالبه که اینها اینقدر محبت دیدند که اینطوری با خیال راحت برای عکاسی ژست گرفتند...بازم ممنون من عاشق حیوانات هستم ...کلی خوشحال شدم از این عکسها:w40:
سلام خوبي؟
درسته، ممنون كه كامل معرفيشون كردي. محض اطلاعتون معرفيشون مي‌كنم:
گندهه كه رو شونه هنري نشسته هنرا دستيار هنريه.:smoke:
دو تا اونوريا هم غضنفرشونو و كبراشونه كه خواهر و برادرن.:w13:
اوني كه لم داده عذرا :whistle:خانومه كه سوگلي غضنفره و خانم آخريش. بقيشونونم كه دارن پا مي‌زنن و ظاهرن عينك آفتابي زدن (براي اينكه جاي كتك‌هاي غضنفرو كسي نبينه) خانم اول و دوم غضنفرن كه از روزي كه عذرا خيرنديده اومده به زندگيشون مجبورن خودشونو به آب و آتيش بزنن كه غضنفر بهشون توجه كنه.:wallbash:
آخيش گناهي ايگواناها. عجب مارمولكايي هستن.
حالا بازم بگو اينا مارمولك نيستن!
 

feshfeshe

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به فشفشه عزيز ما
كم پيدايين، ستاره سهيل شدينا.
جواب‌هاتونو با پست شماره 728 چك كنيد.
من جواب تست خودشناسي رو 2 تا پست بعد از خودش گذاشتم كه بچه‌ها بتونن جواباشونو چك كنن.
موفق باشي.


سلام به شما فرشته مهربان
یه مقدار زیاد سرم شلوغه
ممنون دیدم شما لطف دارید در ضمن تمام جوابهاش برای من کاملا درست بود
خیلی ممنون موفق و پیروز باشید
:gol:
 

feshfeshe

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبی از برايِ رابی


نام من میلدرد است؛ میلدرد آنور Mildred Honor. قبلاً در دی‌موآن Des Moines در ایالت آیوا در مدرسه ي ابتدایی معلّم موسیقی بودم. مدّت سی سال است تدریس خصوصی پیانو به افزایش درآمدم کمک کرده است. در طول سالها دریافته‌ام که سطح توانایی موسیقی در کودکان بسیار متفاوت است. با این که شاگردان بسیار با استعدادی داشته‌ام، امّا هرگز لذّت داشتن شاگرد نابغه را احساس نکرده‌ام. امّا، از آنچه که شاگردان "از لحاظ موسیقی به مبارزه فرا خوانده شده" می‌خوانمشان سهمی داشته‌ام. یکی از این قبیل شاگردان رابی بود.
رابی یازده سال داشت که مادرش (مادری بدون همسر) او را برای گرفتن اوّلین درس پیانو نزد من آورد. برای رابی توضیح دادم که ترجیح می‌دهم شاگردانم (بخصوص پسرها) از سنین پایین‌تری آموزش را شروع کنند. امّا رابی گفت که همیشه رؤیای مادرش بوده که او برایش پیانو بنوازد. پس او را به شاگردی پذیرفتم. رابی درس‌های پیانو را شروع کرد و از همان ابتدا متوجّه شدم که تلاشی بیهوده است. رابی هر قدر بیشتر تلاش می‌کرد، حس‌ّ شناخت لحن و آهنگی را که برای پیشرفت لازم بود کمتر نشان می‌داد. امّا او با پشتکار گام‌های موسیقی را مرور می‌کرد و بعضی از قطعات ابتدایی را که تمام شاگردانم باید یاد بگیرند دوره می‌کرد.

در طول ماهها او سعی کرد و تلاش نمود و من گوش کردم و قوز کردم و خودم را پس کشیدم و باز هم سعی کردم او را تشویق کنم. در انتهای هر درس هفتگی او همواره می‌گفت، "مادرم روزی خواهد شنید که من پیانو می‌زنم." امّا امیدی نمی‌رفت. او اصلاً توانایی ذاتی و فطری در اينباره را نداشت. مادرش را از دور می‌دیدم و در همین حدّ می‌شناختم؛ می‌دیدم که با اتومبیل قدیمی‌اش او را دم خانه ي من پیاده می‌کند و سپس می‌آید و او را می‌برد. همیشه دستی تکان می‌داد و لبخندی می‌زد امّا هرگز داخل نمی‌آمد.

یک روز رابی نیامد و از آن پس دیگر او را ندیدم که به کلاس بیاید. خواستم زنگی به او بزنم امّا این فرض را پذیرفتم که به علّت نداشتن توانایی لازم بوده که تصمیم گرفته دیگر ادامه ندهد و کاری دیگر در پیش بگیرد. البتّه خوشحال هم بودم که دیگر نمی‌آید. وجود او تبلیغی منفی برای تدریس و تعلیم من بود.

چند هفته گذشت. آگهی و اعلانی درباره ي تک‌نوازی آینده به منزل همه ي شاگردان فرستادم. بسیار تعجّب کردم که رابی (که اعلان را دریافت کرده بود) به من زنگ زد و پرسید، "من هم می‌توانم در این تک‌نوازی شرکت کنم؟". توضیح دادم که، "تک‌نوازی مربوط به شاگردان فعلی است و چون تو تعلیم پیانو را ترک کردی و در کلاسها شرکت نکردی عملاً واجد شرایط لازم نیستی." او گفت، "مادرم مریض بود و نمی‌توانست مرا به کلاس پیانو بیاورد امّا من هنوز تمرین می‌کنم. خانم آنور، لطفاً اجازه بدین؛ من باید در این تک‌نوازی شرکت کنم!" او خیلی اصرار داشت.

نمی‌دانم چرا به او اجازه دادم در این تک‌نوازی شرکت کند. شاید اصرار او بود یا که شاید ندایی در درون من بود که می‌گفت اشکالی ندارد و مشکلی پیش نخواهد آمد. تالار دبیرستان پر از والدین، دوستان و منسوبین بود. برنامه ي رابی را آخر از همه قرار دادم، یعنی درست قبل از آن که خودم برخیزم و از شاگردان تشکّر کنم و قطعه ي نهایی را بنوازم. در این اندیشه بودم که هر خرابکاری که رابی بکند چون آخرین برنامه است کلّ برنامه را خراب نخواهد کرد و من با اجرای برنامه ي نهایی آن را جبران خواهم کرد.


برنامه‌های تکنوازی به خوبی اجرا شد و هیچ مشکلی پیش نیامد. شاگردان تمرین کرده بودند و نتیجه ي کارشان گویای تلاششان بود. رابی به صحنه آمد. لباسهایش چروک و موهایش ژولیده بود، گویی به عمد آن را به هم ریخته بودند. با خود گفتم، "چرا مادرش برای این شب مخصوص، لباس درست و حسابی تنش نکرده یا لااقل موهایش را شانه نزده است؟"

رابی نیمکت پیانو را عقب کشید؛ نشست و شروع به نواختن کرد. وقتی اعلام کرد که کنسرتوی 21 موتزارت در کو ماژور را انتخاب کرده، سخت حیرت کردم. ابداً آمادگی نداشتم آنچه را که انگشتان او به آرامی روی کلیدهای پیانو می‌نواخت بشنوم. انگشتانش به چابکی روی پرده‌های پیانو می‌رقصید. از ملایم به سوی بسیار رسا و قوی حرکت کرد؛ از آلگرو به سبک استادانه پیش رفت. آکوردهای تعلیقی آنچنان که موتزارت می‌طلبد در نهایت شکوه اجرا می‌شد! هرگز نشنیده بودم آهنگ موتزارت را کودکی به این سن به این زیبایی بنوازد. بعد از شش و نیم دقیقه او اوج‌گیری نهایی را به انتها رساند. تمام حاضرین بلند شدند و به شدّت با کف‌زدن‌های ممتدّ خود او را تشویق کردند.

سخت متأثّر و با چشمی اشک‌ریزان به صحنه رفتم و در کمال مسرّت او را در آغوش گرفتم. گفتم، "هرگز نشنیده بودم به این زیبایی بنوازی، رابی! چطور این کار را کردی؟" صدایش از میکروفون پخش شد که می‌گفت، "می‌دانید خانم آنور، یادتان می‌آید که گفتم مادرم مریض است؟ خوب، البتّه او سرطان داشت و امروز صبح مرد. او کر مادرزاد بود و اصلاً نمی‌توانست بشنود. امشب اوّلین باری است که او می‌تواند بشنود که من پیانو را چگونه می‌نوازم. می‌خواستم برنامه‌ای استثنایی باشد."


چشمی نبود که اشکش روان نباشد و دیده‌ای نبود که پرده‌ای آن را نپوشانده باشد. مسئولین خدمات اجتماعی آمدند تا رابی را به مرکز مراقبت‌های کودکان ببرند؛ دیدم که چشم‌های آنها نیز سرخ شده و باد کرده است؛ با خود اندیشیدم با پذیرفتن رابی به شاگردی چقدر زندگی‌ام پربارتر شده است.

خیر، هرگز نابغه نبوده‌ام امّا آن شب شدم. و امّا رابی؛ او معلّم بود و من شاگرد؛ زیرا این او بود که معنای استقامت و پشتکار، و عشق و باور داشتن خویشتن و شاید حتّی به کسی فرصت دادن و علّتش را ندانسته و ناخودآگاه به من یاد داد.



 

alone_1980

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشبختی مسری است

خوشبختی مسری است

این فرمول در محیط کار صادق نیست و همکاران تاثیری در افزایش یا کاهش سطح خوشبختی ندارند و این بعنی بافت اجتماعی می تواند گسترش حالت های احساسی را محدود کند.
بنا به نتایج یک تحقیق که در نشریه بریتیش مدیکال جورنال به چاپ رسید خوشبختی مسری است و به صورت موجی در جمع دوستان و خانواده منتشر می شود اما در بین همکاران این اتفاق نمی افتد.

به گزارش واحد مرکزی خبر، ‌محققان اعلام کردند گروههای افراد خوشبخت و بدبخت بنا بر معیارهای نزدیکی اجتماعی و جغرافیایی تشکیل می شوند.

به عنوان مثال ، احتمال اینکه خوشبختی یک فرد به دوست وی که در کمتر از هشتصد متری او زندگی می کند به او نیز سرایت کند چهل و دو درصد افزایش می یابد.

این رقم به بیست و پنج درصد کاهش می یابد در صورتی که دوست این فرد خوشبخت در فاصله یک و نیم کیلومتری وی زندگی کند و هر چقدر فاصله دورتر باشد به تدریج تاثیر آن از بین می رود.

محققان اعلام کردند اگر شما همسرتان خوشبخت باشد هشت درصد به خوشبختی شما افزوده می شود و اگر یکی از اقوام نزدیک شما در همسایگی تان زندگی کند خوشبختی شما تا چهارده درصد افزایش می یابد. اگر یک همسایه خوشرو داشته باشید میزان خوشبختی شما تا سی و چهار درصد افزایش می یابد.

پرفسور نیکولا کریستاکیس از مدرسه عالی پزشکی هاروارد و پرفسور جیمز فولور از دانشگاه کالیفرنیا در سن دیگو اعلام کردند متغیرها در سطح خوشبختی افراد به صورت موج و از طریق گروههای اجتماعی گسترش می یابد و بدین ترتیب است که گروههای افراد خوشبخت و بدبخت ایجاد می شوند.

بنا به نتایج این تحقیق، این فرمول در محیط کار صادق نیست و همکاران تاثیری در افزایش یا کاهش سطح خوشبختی ندارند و این بعنی بافت اجتماعی می تواند گسترش حالت های احساسی را محدود کند.

در نشریه بریتیش مدیکال جورنال آمده است این تحقیق انقلابی می تواند در جهت دهی به بهداشت عمومی موثر باشد. اگر خوشبختی از طریق روابط اجتماعی گسترش می یابد، این می تواند به صورت غیر مستقیم بر روی انتقال سلامتی و بهداشت نیز موثر باشد و این می تواند در سیاست گذاری ها مورد توجه قرار گیرد.

این تحقیق در بین 5124 فرد 21 تا 70 سال انجام شد و از سال 1971 تا 2003 به طول انجامید.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
;)از آسمان طلا مي‌بارد;)
:gol:گروه موفقيت
:gol:
 

alone_1980

عضو جدید
کاربر ممتاز
جشن تولد دوسالگي باشگاه به تمامي دوستان مبارك

:w32::w33::w42::w11::w11::w11::w17::w17::w17:;);); ):w32::w33:
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
;)از آسمان طلا مي‌بارد;)
:gol:گروه موفقيت:gol:

 

آرامش زندگي

عضو جدید
تكه ای که دوست نداری!

تكه ای که دوست نداری!

شیوانا صبح زود از مقابل مغازه نانوایی عبور می کرد. دید نانوا عمدا مقداری آرد ارزان جو را با آرد مرغوب گندم مخلوط می کند، تا در طول روز به مردم به اسم نان مرغوب گندم بفروشد و سود بیشتری به دست آورد. شیوانا از مرد نانوا پرسید: " آیا دوست داری با آن بخش از وجودت که به تو دستور این کار را داد و الآن مشغول انجام این کار است، تمام عمر همنشین باشی!؟" مرد نانوا با مسخرگی پاسخ داد: "من فقط برای مدتی اینکار را انجام خواهم داد و بعد که وضع مالیم بهتر شد، اینکار را ترک میکنم و مثل بقیه نانواها آدم درست و صادقی می شوم!"
شیوانا سری تکان داد و گفت: "متاسفم دوست من!! هر انسانی که کاری انجام می دهد، بخشی از وجود او می فهمد که قادربه این کار هست. این بخش همه عمر با انسان می آید. در نگاه و چهره و رفتار و گفتار و صدای آدم خودش را نشان می دهد. کم کم انسان های اطرافت هم می فهمند که چیزی در وجود تو قادر به این جور کارهای خلاف است و به خاطر آن از توفاصله می گیرند. تو کم کم تنها می شوی و این بخش که تو دیگر دوستش نخواهی داشت، همچنان با تو همراه خواهد شد و نهایتا وقتی همه را از دست دادی، فقط این بخش از وجودت یعنی بخشی که قادر به فریب است و در کلک زدن مهارت دارد با تو می ماند. تو مجبوری تمام عمر با تکه ای که دوست نداری زندگی کنی و حتی در آن دنیا با همان تکه همراه شوی!
اگر آنها که محض تفنن و امتحان به کار خلافی دست می زنند و گمان می کنند بعد از این تجربه قادر به بازگشت به حالت پاکی و عصمت اولیه نیستند و بخشی از وجود آنها نسبت به توانایی خود در خطاکاری آگاه و بیدار می شود و همیشه همراهشان می آید، شاید از همان ابتدا هرگز به سمت کار خلاف، حتی برای امتحان هم نمی رفتند!"
 

آرامش زندگي

عضو جدید
طنابی به نام نفرت

طنابی به نام نفرت

روزی کدخدای ده دروسط بازار دهکده شروع به صحبت کرد و از خودش و توانایی هایش تعریف نمود. پیرمردسبزی فروشی به خنده به او گفت که بهتر است به جای تعریف از خود، یک توالت عمومی درکنار بازار دهکده بسازد، تا مردم هنگام خرید و شلوغی بازار دچار مشکل نشوند. کدخداتبسمی کرد و گفت تو که مغازه ات خراب است، اگر توانستی در عرض دو روز یک مغازه نوبسازی، آنگاه من قول می دهم که در عرض یک هفته یک توالت عمومی بزرگ در کنار بازارایجاد کنم. سبزی فروش چون دست تنها بود و کسی را نمی شناخت به مدرسه شیوانا آمد واز شیوانا برای ساختن مغازه نو کمک خواست. شیوانا سری تکان داد و گفت. دو روز زمان کمی است. باید هم مغازه خراب شود و هم نخاله های آن به جایی دیگر برده شود و هم خاک و سنگ و ملات جدید به محل مغازه آورده شود و به سرعت بنا شکل گیرد.
من و شاگردان مدرسه می توانیم در ساخت بنای جدید به تو کمک کنیم. اما خراب کردن و جابجایی نخاله ها وقت می گیرد. بیا بخش سنگین و پر زحمت اینکار را به خود کدخدا و همکارانش واگذارکنیم!" سبزی فروش با حیرت پرسید: "چگونه اینکار را انجام دهم؟ او به خون من تشنهاست و از من به شدت متنفر است!" شیوانا تبسمی کرد و گفت: "اتفاقا هدایت و کنترل کسانی که از تو متنفرند برای انجام کارهایی که می خواهی بسیار راحت و ساده است. فردا صبح در بازار دهکده جلوی همه مردم مقابل کدخدا خود را ضعیف نشان بده و به اوبگو که در لابلای خاک و نخاله این مغازه تو هزاران خاطره ارزشمند داری و اگر خراب شود از غصه جان می بازی و از بین می روی و از او بخواه که دست از تصمیمش بردارد. درضمن طوری که بقیه نشنوند به او بگو که نمی توانی دردو روز مغازه سبزی فروشی را ازنو برپا سازی."
مرد سبزی فروش سری تکان داد و روز بعد همان کاری را که شیواناگفته بود، در وسط بازار دهکده انجام داد. بخصوص وقتی مرد سبزی فروش به آهستگی درگوش کدخدا گفت که قادر به بازسازی مغازه دردو روز نیست، کدخدا دیگر از شادی در پوست خود نمی گنجید. مرد سبزی فروش با التماس به کدخدا گفت که دور شدن از در و دیوار این مغازه برای او عذاب آورترین اتفاق است و سقف و دیوارهای این مغازه برای او عزیزترین چیزهای عالم هستند. همان ساعت کدخدا و افرادش با بیل و کلنگ به جان مغازه مرد سبزی فروش افتادند و تا شب نشده تمام آن را با خاک یکسان کردند و نخاله ها را به بیرون دهکده منتقل ساختند. هنگام غروب کدخدا با لبخند مقابل مرد سبزی فروش ایستاد و گفت: "این سزای کسی است که مرا به ساختن توالت عمومی مجبور کند! حال برو و عزیزترین بخش زندگی ات را در خاک و خل های اطراف دهکده جستجو کن."
شب وقتی همه بازار را ترک کردند، شیوانا و بقیه شاگردان به کمک مرد سبزی فروش آمدند و تا صبح به طور پیوسته ونوبتی کار کردند. صبح که خورشید طلوع کرد مردم در بازار یک مغازه سبزی فروشی بسیارزیبا و محکم و نوساز را دیدند که درست جای خرابه های مغازه قبلی ساخته شده بود وسبزی فروش تمام بساط خود را در داخل مغازه جدیدش پهن کرده بود. خبر که به کدخدارسید از تعجب مات و مبهوت ماند و حیرت زده خود را به بازار رساند و مقابل سبزی فروش ایستاد و گفت:" تو چگونه این کار را انجام دادی!؟" سبزی فروش شانه هایش را بالاانداخت و گفت:" اگرعشق تو به نفرت کورت نمی کرد، این اتفاق هرگز نمی افتاد! حال باید کفاره عشقت را پس دهی و به قولت عمل کنی و بازار را با ساختن یک توالت عمومی مجهز سروسامانی ببخشی!"
 

آرامش زندگي

عضو جدید
محبت مادرانه یک شامپانزه نسبت به دو توله ببر

محبت مادرانه یک شامپانزه نسبت به دو توله ببر

عشق و محبت مادرانه در تمامی موجودات زنده وجود دارد و بارها عشق مادر به فرزندانش را در موجودات مختلف دیده ایم. اما این بار عشق مادرانه بین دو موجود مختلف صحنه های جالبی را به وجود آورده است. بعد از توفان ویرانگر Hannah دو توله ببر سفید که مادرشان را از دست داده بودند و آواره شده بودند دل به محبت مادرانه یک شامپانزه دادند. در تصاویر زیر محبت خالصانه این میمون نسبت به دو ببر کوچولو دیده می شود.














 

آرامش زندگي

عضو جدید
"سوسمارهای درختی " ایگوآنا " و " کروکودیل ها"

"سوسمارهای درختی " ایگوآنا " و " کروکودیل ها"

خبرگزاری مهر - گروه اجتماعی: نگهداری از سوسمارهای درختی " ایگوآنا " و " کروکودیل ها"به عنوان حیوان خانگی، در میان طبقات مرفه تهران بطور بی سابقه ای رواج یافته است.
دکتر آرش مقدمی متخصص و مشاور دامپزشکی در این زمینه به خبرنگار مهر می گوید: بعد از پخش سریال تلویزیونی " مرد هزار چهره " با هنر آفرینی مهران مدیری فروش این جانور به شدت افزایش یافته است..
در قسمتهای پایانی سریال " مرد هزار چهره " علیرضا خمسه هنرپیشه نقش پدرخوانده گروه مافیایی این سریال به همراه خود یک سوسمار " ایگوآنا " داشت که به عنوان نمادی از ترسناک بودن و نافذ بودن او در سریال تلقی می گردید.
سوسمار درختی " ایگوآنا " بیش از دو دهه است که در کشورهای پیشرفته و صنعتی به جرگه حیوانات خانگی پیوسته است. اخیراً این حیوان از دیگر کشور ها منجمله از امریکای جنوبی به کشور ما نیز راه یافته است.
به گفته این متخصص ، ایگوانا سوسمار گیاه خوار و بی آزاری است که طول بدن آن طی مدت دو تا سه سال به دو متر خواهد رسید و دائماً رنگ خود را با محیط اطرافش هماهنگ می کند. این حیوان نیاز به حوضچه ای دارد که حداقل ۳۰ تا ۴۰ سانتیمتر عمق داشته باشد و ابعاد این حوضچه باید متناسب با طول بدن حیوان باشد .
علاوه بر آن ایگوانا باید همه روزه خود را بر روی تنه ای از درخت بالا بکشد. به همین خاطر خریداران این حیوان مجبورند که همراه آن اقدام به خرید درخت های طبیعی یا مصنوعی کنند.
بررسی های خبرنگار اجتماعی مهر نشان می دهد که نوع نوزاد ایگوانا در بازار با قیمت 300 الی 400 هزار تومان و نوع بالغ آن با قیمتی حتی بالاتر از یک میلیون تومان خرید و فروش می شود.
خریداران این حیوان باید حتماً نوع آن را از پیش سفارش داده باشند و نمی توان بصورت حضوری این حیوان را در بازار خریداری کرد.
مدیر یکی از کلینیکهای تهران در گفتگو با مهر می گوید: علاوه بر ایگوانا اخیراً تقاضا برای خرید "کروکودیل" در میان برخی از خانواده های مرفه تهرانی افزایش یافته است.
پیمان غفاری می افزاید: در حال حاضر برخی از خانواده های مرفه تهرانی بطور محدود در خانه های از " کروکودیل " نگهداری می کنند.
برخی از کارشناسان اجتماعی معتقدند به دلیل افزایش برخوردهای انتظامی با موضوع نگهداری و حمل حیواناتی نظیر سگ، گرایش خانواده ها به نگهداری حیواناتی نظیر کروکودیل، ایگوآنا، خرگوش ، سنجاب و سایر جوندگان به شدت افزایش یافته است!
با این حال بررسی های خبرنگار اجتماعی مهر حاکی از آن است که سگ و گربه همچنان در صدر پر فروشترین حیوانات خانگی به عده ای از شهروندان قرار دارند. خرید و نگهداری سگ در میان مردها بیش از زن ها و خرید و نگهداری گربه در میان زنان تقاضای بیشتری دارد.
 

آرامش زندگي

عضو جدید
تست جالب روانشناسي : شخصيت خود را محك بزنيد

تست جالب روانشناسي : شخصيت خود را محك بزنيد

اين آخرين و استانداردترين تست شخصيت شناسى است كه اين روزها در اروپا بين روانشناسان در جريان است. پاسخهايش هم اصلاً كار دشوارى نيست. كافى است كمى به خودتان رجوع كنيد. يك كاغذ و قلم هم كنار دستتان باشد و جوابي را كه انتخاب مي كنيد يادداشت كنيد كه بتوانيد امتيازهايى كه گرفته ايد جمع بزنيد. حاضريد؟ پس شروع كنيد:

1) چه موقع از روز بهترين و آرام ترين احساس را داريد؟
الف _ صبح،
ب- عصر و غروب،
ج _ شب

۲) معمولاً چگونه راه مى رويد؟
الف _ نسبتاً سريع، با قدم هاى بلند،
ب- نسبتاً سريع، با قدمهاى كوتاه ولى تند و پشت سر هم،
ج _ آهسته تر، با سرى صاف روبرو،
د _ آهسته و سربه زير، ه- - خيلى آهسته

۳) وقتى با ديگران صحبت مى كنيد؛
الف _ مى ايستيد و دست به سينه حرف مى زنيد،
ب- دستها را در هم قلاب مى كنيد،
ج _ يك يا هر دو دست را در پهلو مى گذاريد،
د _ دست به شخصى كه با او صحبت مى كنيد، مى زنيد،
و ه-_ با گوش خود بازى مى كنيد، به چانه تان دست مى زنيد يا موهايتان را صاف مىكنيد

۴) وقتى آرام هستيد، چگونه مى نشينيد؟
الف _ زانوها خم و پاها تقريباً كنار هم،
ب- چهارزانو،
ج _ پاى صاف و دراز به بيرون،
د _ يك پا زير ديگرى خم

۵) وقتى چيزى واقعاً براى شما جالب است، چگونه واكنش نشان مى دهيد؟
الف _ خنده اى بلند كه نشان دهد چقدر موضوع جالب بوده،
ب _ خنده، اما نه بلند،
ج _ با پوزخند كوچك،
د _ لبخند بزرگ،
ه_ لبخند كوچك

۶) وقتى وارد يك ميهمانى يا جمع مى شويد؛
الف _ با صداى بلند سلام و حركتى كه همه متوجه شما شوند، وارد مى شويد
ب _ با صداى آرامتر سلام مى كنيد و سريع به دنبال شخصى كه مى شناسيد، مى گرديد
ج _ در حد امكان آرام وارد مى شويد، سعى مى كنيد به نظر سايرين نياييد

۷) سخت مشغول كارى هستيد، بر آن تمركز داريد، اما ناگهان دليلى يا شخصى آن را قطع مى كند؛
الف _ از وقفه ايجاد شده راضى هستيد و از آن استقبال مى كنيد
ب _ بسختى ناراحت مى شويد
ج _ حالتى بينابين اين ۲ حالت ايجاد مى شود

۸) كداميك از مجموعه رنگ هاى زير را بيشتر دوست داريد؟
الف- قرمز يا نارنجى
ب- سياه
ج- زرد يا آبى كمرنگ
د- سبز
ه- آبى تيره يا ارغوانى
و- سفيد
ز- قهوه اى، خاكسترى، بنفش

۹) وقتى در رختخواب هستيد (در شب) در آخرين لحظات پيش از خواب، در چه حالتى دراز مى كشيد؟
الف- به پشت
ب- روى شكم (دمر)
ج- به پهلو و كمى خم و دايره اى
د- سر بر روى يك دست
ه- سر زير پتو يا ملافه...

۱۰) آيا شما غالباً خواب مى بينيد كه:
الف- از جايى مى افتيد.
ب- مشغول جنگ و دعوا هستيد.
ج- به دنبال كسى يا چيزى هستيد.
د- پرواز مى كنيد يا در آب غوطه وريد.
ه- اصلاً خواب نمى بينيد.
و- معمولاً خواب هاى خوش مى بينيد
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
اين آخرين و استانداردترين تست شخصيت شناسى است كه اين روزها در اروپا بين روانشناسان در جريان است. پاسخهايش هم اصلاً كار دشوارى نيست. كافى است كمى به خودتان رجوع كنيد. يك كاغذ و قلم هم كنار دستتان باشد و جوابي را كه انتخاب مي كنيد يادداشت كنيد كه بتوانيد امتيازهايى كه گرفته ايد جمع بزنيد. حاضريد؟ پس شروع كنيد:

1) چه موقع از روز بهترين و آرام ترين احساس را داريد؟
الف _ صبح،
ب- عصر و غروب،
ج _ شب

۲) معمولاً چگونه راه مى رويد؟
الف _ نسبتاً سريع، با قدم هاى بلند،
ب- نسبتاً سريع، با قدمهاى كوتاه ولى تند و پشت سر هم،
ج _ آهسته تر، با سرى صاف روبرو،
د _ آهسته و سربه زير، ه- - خيلى آهسته

۳) وقتى با ديگران صحبت مى كنيد؛
الف _ مى ايستيد و دست به سينه حرف مى زنيد،
ب- دستها را در هم قلاب مى كنيد،
ج _ يك يا هر دو دست را در پهلو مى گذاريد،
د _ دست به شخصى كه با او صحبت مى كنيد، مى زنيد،
و ه-_ با گوش خود بازى مى كنيد، به چانه تان دست مى زنيد يا موهايتان را صاف مىكنيد

۴) وقتى آرام هستيد، چگونه مى نشينيد؟
الف _ زانوها خم و پاها تقريباً كنار هم،
ب- چهارزانو،
ج _ پاى صاف و دراز به بيرون،
د _ يك پا زير ديگرى خم

۵) وقتى چيزى واقعاً براى شما جالب است، چگونه واكنش نشان مى دهيد؟
الف _ خنده اى بلند كه نشان دهد چقدر موضوع جالب بوده،
ب _ خنده، اما نه بلند،
ج _ با پوزخند كوچك،
د _ لبخند بزرگ،
ه_ لبخند كوچك

۶) وقتى وارد يك ميهمانى يا جمع مى شويد؛
الف _ با صداى بلند سلام و حركتى كه همه متوجه شما شوند، وارد مى شويد
ب _ با صداى آرامتر سلام مى كنيد و سريع به دنبال شخصى كه مى شناسيد، مى گرديد
ج _ در حد امكان آرام وارد مى شويد، سعى مى كنيد به نظر سايرين نياييد

۷) سخت مشغول كارى هستيد، بر آن تمركز داريد، اما ناگهان دليلى يا شخصى آن را قطع مى كند؛
الف _ از وقفه ايجاد شده راضى هستيد و از آن استقبال مى كنيد
ب _ بسختى ناراحت مى شويد
ج _ حالتى بينابين اين ۲ حالت ايجاد مى شود

۸) كداميك از مجموعه رنگ هاى زير را بيشتر دوست داريد؟
الف- قرمز يا نارنجى
ب- سياه
ج- زرد يا آبى كمرنگ
د- سبز
ه- آبى تيره يا ارغوانى
و- سفيد
ز- قهوه اى، خاكسترى، بنفش

۹) وقتى در رختخواب هستيد (در شب) در آخرين لحظات پيش از خواب، در چه حالتى دراز مى كشيد؟
الف- به پشت
ب- روى شكم (دمر)
ج- به پهلو و كمى خم و دايره اى
د- سر بر روى يك دست
ه- سر زير پتو يا ملافه...

۱۰) آيا شما غالباً خواب مى بينيد كه:
الف- از جايى مى افتيد.
ب- مشغول جنگ و دعوا هستيد.
ج- به دنبال كسى يا چيزى هستيد.
د- پرواز مى كنيد يا در آب غوطه وريد.
ه- اصلاً خواب نمى بينيد.
و- معمولاً خواب هاى خوش مى بينيد


سلام
جوابهای من
ج
ج
بازم ج
فکر کنم ب
بازم ب
الف!!
ب:mad:
ه
وای چه سوال سختی..تا حالا فکر نکرده بودم...ثابت نیست..ولی فکر کنم ج
و!!!!:D;)

آرامش جون حالا چی میشه..
اگه اوضاع خیلی ناجوره پیام خصوصی بده....:biggrin:
 

alone_1980

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه‌ها مدير ارشد تالار گفت كه بهتره برگرديم سر اصل مطلب پس از اين به بعد برمي‌گرديم سر موضوع اصلي تالار يعني قانون جاذبه.;)
لطفاً اسپم نكنيد.;)
ممنون;)
 

alone_1980

عضو جدید
کاربر ممتاز
كوه

كوه

تا به حال درباره شكل كوه‌ها فكر كرده‌اید؟
شاید از این سوال تعجب كنید و بگویید: كه البته، نگاه كرده‌ایم! خب من درباره این سوال برایتان توضیح می‌دهم زمانی كه ما تصاویری از رشته كوه‌های هیمالیا را می‌بینیم یا فیلم‌هایی از رشته كوه‌های آلپ یا هر قله و رشته كوه عظیم دیگری را تماشا می‌كنیم، آن چه كه نظرمان را جلب می‌كند "قله‌ها" هستند نه دره‌ها.
زمانی كه می‌خواهیم درباره اورست، دماوند، مون بلان، كلیمانجارو یا هر قله مشهور دیگری در جهان فكر كنیم، مفاهیم "بلندترین" یا "پربرف‌ترین" به خاطرمان می‌آید.
شاید هنوز هم راضی نشده باشید ولی هدف من از بیان مثال كوهستان مقایسه آن‌ها با زندگی خودمان است. زندگی همگی ما پر از فراز و فرودهای گوناگونیست كه نمادی از موفقیت‌ها و شكست‌هایمان هستند. هر كسی تلخی‌های بسیاری را می‌چشد و پیروزی‌های كوچك و بزرگ زیادی هم به دست می‌آورد. جالب اینست كه آن شخص موفق و مشهور و سرآمدی كه می‌شناسیم بیش از انسان‌های معمولی زمین خورده است.
پیروزی و شكست از هم جدایی ناپذیرند چرا كه اگر كسی نداند شكست چیست و زمین خوردن چگونه است هرگز نمی‌تواند بلند شدن را یاد بگیرد و در پی كسب گوی موفقیت برآید.
ما در مسیر زندگی سختی‌های فراوان راه را تحمل می‌كنیم، كوله‌پشتی سنگینی را به دوش می‌كشیم، سرما و گرمی طاقت‌فرسا را تحمل می‌كنیم، پس از پشت سرگذاشتن تپه‌های بزرگ و كوچك خستگی در می‌كنیم و لبخند می‌زنیم، زمین می‌خوریم، زخمی می‌شویم و... بالاخره می‌توانیم اهداف كوچك و بزرگی را كه در نظر داریم به دست آوریم. پیمودن همین تپه‌ها و كوه‌های كوچك و پرارتفاع است كه درد و رنج آن بخش از مسیر را از خاطرمان می‌زداید رنگ شفاف و زیبای پیروزی را بر رنگ‌های تار و مبهم مسیر راه غالب می‌كند.
زمانی كه ما بر بلندای قله می‌ایستیم، به افق دوردست نگاه می‌كنیم نه به دره‌ای كه زیر پایمان دهان باز كرده است. لازم به گفتن نیست كه كوهنوردی كه فاتح اورست است از كوهنوردی كه دماوند را پشت سرگذاشته، مسیر طولانی‌تر و دشوارتری را پیموده است .
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
;)از آسمان طلا مي‌بارد;)
:gol:گروه موفقيت
:gol:
 

alone_1980

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خود استراحت بدهيد!

به خود استراحت بدهيد!


تمام اشياء پيرامون ما ارتعاشي مخصوص به خود دارند و ما اين ارتعاش را جذب مي كنيم
!.
باغها و جنگلها داراي ارتعاشاتي شفابخش هستند. آنها انرژي از دست رفته ما را جايگزين مي كنند. فروشگاههاي بزرگ و پاركينگها ارتعاشاتي متفاوت دارند. آنها انرژي ما را مي مكند!!!.ارتعاشات مساجد انرژي بخش استامارستورانهاي كثيف و روميزي هاي پلاستيكي آنها انرژي ما را تخليه مي كنند. براي تشخيص اين واقعيت كه: احساسات و تندرستي ما، از انرژي هاي پنهاني و ظريف محيط پيرامون ما تاثير مي پذيرد . لازم نيست كه حتما يك تيز هوش باشيم . ترديدي وجود ندارد كه وقتي پر انرژي هستيم در برابر انواع بيماري ها و در برابر افسردگيها و خمودگيهاي ديگران مقاوم تريم و هنگامي كه از سطح انرژي پاييني برخوردار هستيم همه بيماري ها و افسردگيها را به طرف خود مي كشيم. بسيار دقت كنيد كه جسم خود را به كجا مي بريد؟ گرسنه سر كردن بهتر از غذا خوردن در بعضي از رستورانهاست. خانه ماندن بهتر از خوابيدن در اتاقهاي بعضي از هتل هاست. غيورانه محافظ خود باشيد و به حس شهودي خود اعتماد كنيد. از مكانهايي كه شما را مي خشكانند دوري كنيد. وقتي از ماندن در يك مكان احساس خوشايندي نداريد راهتان را ادامه دهيد! اين تصادفي نيست كه در تمام فرهنگهاي جهان ارزش و احترامي خاص براي خلوت كردن با خويشتن قائل شده اند . معلمان بزرگ تاريخ بشريت: محمد ، عيسي بودا و همگي از خلوت و تنهايي ، به معراج رسيده اند ، همه ما به مكانهايي مقدس احتياج داريم كه در آنها از صداي زنگ تلفن ، يا از روزنامه و ساعت خبري نباشد ، جايي كه بتوانيم حسابهاي بانكي مان را فراموش كنيم. اين مكان مقدس ، خواه گوشه اي از تخت خواب يا بالكن خانه مان باشد، خواه يك جنگل ، در هر حال مكاني است براي انديشه و نوآوري . براي تصوير كردن كامل يك چيز ، آنرا به اجزايش تقسيم كن و آنرا بررسي كن. اگر باز هم دركش نكردي به ذرات ريزتر و آنقدر ادامه بده تا به مولكول و اتم و الكترون و كوارك و بوزون برسي و از اين طريق است كه نهايتا جهان هستي را درك خواهي كرد. علم ،خدمات خارق العاده اي به انسان كرده است اما اين يك طرف قضيه است. علم مي شكافد، عقل مو شكافي مي كند اما كار قلب پيوند دادن است. پرسشهايي وجود دارند كه عقل و منطق ، پاسخي براي آنها ندارد . وقتي به موشكافي يك دوست مي پردازيد ديگر زيبايي هاي وجود او را نمي بينيد. وقتي به تجزيه و تحليل و تقسيم جهان هستي مي پردازيد خود را از آن مجزا مي كنيد اما مي بينيم و احساس نزديكي بيشتري مي كنيم براي آنكه پيوسته ، متصل به ديگران باشيم بايد از خود ، توجه و حساسيت نشان دهيم. در اين كهكشان همه چيز به هم پيوسته است. هر چه بيشتر در پي شكستن اين كل باشيم از واقعيتهاي اساسي غافل مي مانيم . متضاد كلمه تجزيه ، تركيب است. سلامتي انسان در گرو آن است كه همه چيز اين جهان را در كليت و تركيب آن جستجو كند . براي لحظه اي تمام داوريها را در مورد زندگي و ساكنان جهان زير سوال ببريد. مجسم كنيد كه فردا صبح از خواب برمي خيزيد ، رو به خداي خود مي كنيد و مي گوييد :خدايا به خاطر زندگي ام ، خانواده ام ، خانه ام ،دوستانم ، صبحانه ام و به خاطر اين روز تازه- الان خيلي ها مي گويند : اما تو كه خانواده مرا نديده اي!-شکرگزارباشیدو فردا و روزهاي بعد از آن هم به همين گونه شكرگزار باشيد آ‎يا صفا و آرامش بيشتري نخواهيد يافت؟شكرگزاري موجب آرامش بيشتر انسان مي گردد. هر بار كه مي گوييم متشكرم در حقيقت خاطر نشان مي سازيم كه آنچه دارم مي پذيرم و انچه را كه بايد ياد بگيرم، مي آموزم. منشا آرامش ذهن ، تمركز كردن بر موهباتي است كه از آنها بهره مند شده ايم و نه آن چه نصيبمان نگشته است. زندگي را بپذيريد تاببينيد كه چگونه هر چيز آن در خدمت شماست.
نتيجه:
اگر واقعا به دنبال آرامش ذهن هستيد بايد حس سپاسگزاري داشته باشيد. و نكته اصلي اين است : اگر مي خواهيد شكرگزار باشي، هر صبح شكرگزار از خواب برخيزيد، اگر اعتقاد اين باشد كه : وقتي اوضاع زندگي ام بهتر شد آنگاه شكرگزار خواهم شد مطمئن باشيد كه هرگز اينگونه نخواهد شد!
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
;)از آسمان طلا مي‌بارد;)
:gol:گروه موفقيت
:gol:
 

آرامش زندگي

عضو جدید
پاسخ تست روان‌شناسي

پاسخ تست روان‌شناسي

امتيازات
سؤال اول: الف(۲ امتياز)، ب (۴ امتياز)، ج (۶ امتياز)
سؤال دوم: الف (۶امتياز)، ب (۴ امتياز)، ج (۷ امتياز)، د (۲ امتياز)، ه (۱ امتياز)
سؤال سوم: الف (۴ امتياز)، ب (۲ امتياز)، ج (۵ امتياز)، د (۷ امتياز)، ه (۶ امتياز)
سؤال چهارم: الف (۴ امتياز)، ب (۶ امتياز)، ج (۲ امتياز)، د (۱ امتياز)
سؤال پنجم: الف (۶ امتياز)، ب (۴ امتياز)، ج (۳ امتياز)، د (۵ امتياز)، ه (۲ ا متياز)
سؤال ششم: الف (۶ امتياز)، ب (۴ امتياز)، ج (۲ امتياز)
سؤال هفتم: الف (۶ امتياز)، ب (۲ امتياز)، ج (۴ امتياز)
سؤال هشتم: الف (۶ امتياز)، ب (۷ امتياز)، ج (۵امتياز)، د (۴ امتياز)، ه (۳ امتياز) و (۲ امتياز)، ز (۱ امتياز)
سؤال نهم: الف (۷ امتياز)، ب (۶ امتياز)، ج (۴ امتياز)، د (۲ امتياز)، ه (۱ امتياز)
سؤال دهم: الف (۴ امتياز)، ب (۲ امتياز)، ج (۳ امتياز)، د (۵ امتياز)، ه (۶ امتياز)، و (۱ امتياز)
خب، امتيازهايتان را جمع زديد. عدد به دست آمده را با جدول مقابل مقايسه كنيد و شخصيت خودتان را بشناسيد.
نتيجه گيري

* اگر امتياز شما بالاى ۶۰ است:
:Ph34r:
ديگران در ارتباط و رفتار با شما شديداً مراقب و هوشيار هستند آنها شما را مغرور، خودمحور و بى نهايت سلطه جو مى دانند، گرچه شما را تحسين مى كنند و به ظاهر مى گويند«كاش من جاى تو بودم!!» اما معمولاً به شما اعتماد ندارند و نسبت به ايجاد رابطه اى عميق و دوستانه بى ميل و فرارى هستند.

* اگر از ۵۱ تا ۶۰ امتياز داريد:
:w00:
بدانيد دوستان شما را تحريك پذير مى دانند، بدون فكر عمل مى كنيدو سريع از موضوعات ناخوشايند برآشفته مى شويد ، علاقه مند به رهبرى جمع و تصميم گيريهاى سريع داريد (هرچند اغلب درست از كار درنمى آيند!) ديگران شما را جسور و اهل مخاطره مى دانند. كسى كه همه چيز را تجربه و امتحان مى كند، از ماجراجويى لذت مى برد و در مجموع به دليل ايجاد شرايط و بستر هيجانات توسط شما، از همراهى تان لذت مى برند.

* اگر از ۴۱ تا ۵۰ امتياز به دست آورديد:
:lol:
به خود اميدوار باشيد ، ديگران شما را بانشاط، سرزنده، سرگرم كننده و جالب و جذاب مى بينند. شما دائماً مركز توجه جمع هستيد و از تعادل رفتارى خوبى بهره مند هستيد. فردى مهربان، ملاحظه كار و فهميده به نظر مى رسيد. قادر هستيد به موقع باعث شادى و خوشى دوستانتان شويد و اسباب هلهله و خنده آنها را فراهم كنيد و در همان شرايط و در صورت لزوم بهترين كمك بر اعضاى گروه هستيد.

* اگر ۳۱ تا ۴۰ امتياز نصيب شما شد:
:thumbsup2:
بدانيد در نظر سايرين معقول، هوشيار، دقيق ، ملاحظه كار و اهل عمل هستيد. همه مى دانند شما باهوش و با استعداد هستيد اما مهمتر از همه فروتن و متواضع هستيد. به سرعت و سادگى با ديگران باب دوستى را باز نمى كنيد. اما اگر با كسى دوست شويد صادق، باوفا و وظيفه شناس هستيد. اما انتظار بازگشت اين صداقت و صميميت از طرف دوستانتان را داريد گرچه سخت دوست مى شويد اما سخت تر دوستى ها را رها مى كنيد.

* از ۲۱ تا ۳۰ امتياز :
:smoke:
در نظر سايرين فردى زحمت كش هستيد اما متأسفانه گاهى اوقات ايرادگير هستيد. شما بسيار بسيار محتاط و بى نهايت ملاحظه كار به نظر مى رسيد. زحمتكشى كه در كمال آرامش و با صرف زمان زياد در جمع بار ديگران را بردوش مى كشد و بدون فكر و براساس تحريك لحظه اى و آنى هرگز نظر نمى دهد. ديگران مى دانند شما هميشه تمام جوانب كارها را مى سنجيد و سپس تصميم مى گيريد.

* و اگر كمتر از ۲۱ امتياز داشتيد: :wallbash:

ديگران شما را خجالتى، عصبى و آدمى شكاك و دودل مى دانند شخصى كه هميشه سايرين به عوض او فكر مى كنند، برايش تصميم مى گيرند و از او مراقبت مى كنند. كسى كه اصلاً تمايل به درگيرشدن در كارهاى گروهى و ارتباط با افراد ديگر را ندارد!
 

yunesnazari

عضو جدید
کاربر ممتاز
این داستان را نه به خواست خود،‌ بلکه به تشویق و ترغیب دوستانم می‌نویسم. نام من میلدرد است؛ میلدرد آنور Mildred Honor. قبلاً در دی‌موآن Des Moines در ایالت آیوا در مدرسهء ابتدایی معلّم موسیقی بودم. مدّت سی سال است تدریس خصوصی پیانو به افزایش درآمدم کمک کرده است. در طول سالها دریافته‌ام که سطح توانایی موسیقی در کودکان بسیار متفاوت است. با این که شاگردان بسیار بااستعدادی داشته‌ام، امّا هرگز لذّت داشتن شاگرد نابغه را احساس نکرده‌ام.
[FONT=Times New
Roman]امّا، از آنچه که شاگردان "از لحاظ موسیقی به مبارزه فرا خوانده شده" می‌خوانمشان سهمی داشته‌ام. یکی از این قبیل شاگردان رابی بود. رابی یازده سال داشت که مادرش (مادری بدون همسر) او را برای گرفتن اوّلین درس پیانو نزد من آورد. برای رابی توضیح دادم که ترجیح می‌دهم شاگردانم (بخصوص پسرها) از سنین پایین‌تری آموزش را شروع کنند. امّا رابی گفت که همیشه رؤیای مادرش بوده که او برایش پیانو بنوازد. پس او را به شاگردی پذیرفتم. رابی درس‌های پیانو را شروع کرد و از همان ابتدا متوجّه شدم که تلاشی بیهوده است. رابی هر قدر بیشتر تلاش می‌کرد، حس‌ّ شناخت لحن و آهنگی را که برای پیشرفت لازم بود کمتر نشان می‌داد. امّا او با پشتکار گام‌های موسیقی را مرور می‌کرد و بعضی از قطعات ابتدایی را که تمام شاگردانم باید یاد بگیرند دوره می‌کرد[/FONT].
در طول ماهها او سعی کرد و تلاش نمود و من گوش کردم و قوز کردم و خودم را پس کشیدم و باز هم سعی کردم او را تشویق کنم. در انتهای هر درس هفتگی او همواره می‌گفت، "مادرم روزی خواهد شنید که من پیانو می‌زنم." امّا امیدی نمی‌رفت. او اصلاً توانایی ذاتی و فطری را نداشت. مادرش را از دور می‌دیدم و در همین حدّ می‌شناختم؛ می‌دیدم که با اتومبیل قدیمی‌اش او را دم خانهء من پیاده می‌کند و سپس می‌آید و او را می‌برد. همیشه دستی تکان می‌داد و لبخندی می‌زد امّا هرگز داخل نمی‌آمد.
یک روز رابی نیامد و از آن پس دیگر او را ندیدم که به کلاس بیاید. خواستم زنگی به او بزنم امّا این فرض را پذیرفتم که به علّت نداشتن توانایی لازم بوده که تصمیم گرفته دیگر ادامه ندهد و کاری دیگر در پیش بگیرد. البتّه خوشحال هم بودم که دیگر نمی‌آید. وجود او تبلیغی منفی برای تدریس و تعلیم من بود.
چند هفته گذشت. آگهی و اعلانی دربارهء تک‌نوازی آینده به منزل همهء شاگردان فرستادم. بسیار تعجّب کردم که رابی (که اعلان را دریافت کرده بود) به من زنگ زد و پرسید، "من هم می‌توانم در این تک‌نوازی شرکت کنم؟". توضیح دادم که، " تک‌نوازی مربوط به شاگردان فعلی است و چون تو تعلیم پیانو را ترک کردی و در کلاسها شرکت نکردی عملاً واجد شرایط لازم نیستی." او گفت، "مادرم مریض بود و نمی‌توانست مرا به کلاس پیانو بیاورد امّا من هنوز تمرین می‌کنم. خانم آنور، لطفاً اجازه بدین؛ من باید در این تک‌نوازی شرکت کنم!" او خیلی اصرار داشت.
نمی‌دانم چرا به او اجازه دادم در این تک‌نوازی شرکت کند. شاید اصرار او بود یا که شاید ندایی در درون من بود که می‌گفت اشکالی ندارد و مشکلی پیش نخواهد آمد. تالار دبیرستان پر از والدین، دوستان و منسوبین بود. برنامهء رابی را آخر از همه قرار دادم، یعنی درست قبل از آن که خودم برخیزم و از شاگردان تشکّر کنم و قطعهء نهایی را بنوازم. در این اندیشه بودم که هر خرابکاری که رابی بکنم چون آخرین برنامه است کلّ برنامه را خراب نخواهد کرد و من با اجرای برنامهء نهایی آن را جبران خواهم کرد.
برنامه‌های تکنوازی به خوبی اجرا شد و هیچ مشکلی پیش نیامد. شاگردان تمرین کرده بودند و نتیجهء کارشان گویای تلاششان بود. رابی به صحنه امد. لباسهایش چروک و موهایش ژولیده بود، گویی به عمد آن را به هم ریخته بودند. با خود گفتم، "چرا مادرش برای این شب مخصوص، لباس درست و حسابی تنش نکرده یا لااقل موهایش را شانه نزده است؟"
رابی نیمکت پیانو را عقب کشید؛ نشست و شروع به نواختن کرد. وقتی اعلام کرد که کنسرتوی 21 موتزارت در کو ماژور را انتخاب کرده، سخت حیرت کردم. ابداً آمادگی نداشتم آنچه را که انگشتان او به آرامی روی کلیدهای پیانو می‌نواخت بشنوم. انگشتانش به چابکی روی پرده‌های پیانو می‌رقصید. از ملایم به سوی بسیار رسا و قوی حرکت کرد؛ از آلگرو به سبک استادانه پیش رفت. آکوردهای تعلیقی آنچنان که موتزارت می‌طلبد در نهایت شکوه اجرا می‌شد! هرگز نشنیده بودم آهنگ موتزارت را کودکی به این سن به این زیبایی بنوازد. بعد از شش و نیم دقیقه او اوج‌گیری نهایی را به انتهی رساند. تمام حاضرین بلند شدند و به شدّت با کف‌زدن‌های ممتدّ خود او را تشویق کردند.
سخت متأثّر و با چشمی اشک‌ریزان به صحنه رفتم و در کمال مسرّت او را در آغوش گرفتم. گفتم، "هرگز نشنیده بودم به این زیبایی بنوازی، رابی! چطور این کار را کردی؟" صدایش از میکروفون پخش شد که می‌گفت، "می‌دانید خانم آنور، یادتان می‌آید که گفتم مادرم مریض است؟ خوب، البتّه او سرطان داشت و امروز صبح مرد. او کر مادرزاد بود و اصلاً نمی‌توانست بشنود. امشب اوّلین باری است که او می‌توانست بشنود که من پیانو می‌نوازم. می‌خواستم برنامه‌ای استثنایی باشد."
چشمی نبود که اشکش روان نباشد و دیده‌ای نبود که پرده‌ای آن را نپوشانده باشد. مسئولین خدمات اجتماعی آمدند تا رابی را به مرکز مراقبت‌های کودکان ببرند؛ دیدم که چشم‌های آنها نیز سرخ شده و باد کرده است؛ با خود اندیشیدم با پذیرفتن رابی به شاگردی چقدر زندگی‌ام پربارتر شده است.
خیر، هرگز نابغه نبوده‌ام امّا آن شب شدم. و امّا رابی؛ او معلّم بود و من شاگرد؛ زیرا این او بود که معنای استقامت و پشتکار و عشق و باور داشتن خویشتن و شاید حتّی به کسی فرصت دادن و علّتش را ندانستن را به من یاد داد.
 

*afsane*

عضو جدید
سلام به همگي.تازه 2 روزه كه كه با اين سايت آشنا شدم.خيلي اتفاقي.همتون با حالين.خيلي دوس دارم بيشتر با اين قانون آشنا شم.آخه يه مدته ذهنم درگيرشه.واقعا ميشه كه بشه؟؟
 

*anis*

عضو جدید
سلام به همه دوستان خوبم . من چيزايي در مورد قانون جذب ميدونستم تا 3 ماه پيش كه به طور جدي دنبالش كردم و شديدا بهش اعتقاد دارم . زياد تو زندگيم پيش اومده و خواهد اومد . خوشحالم كه وارد جمعتون شدم .:w14:
 

sima.eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
به به به!!!
سيما خانوم چه عجب از اين طرفا!!
يه ماهي بود كه نبودي!
آخه نگفتي كه اينجا چندتا دوست داري؟:w17:
سلام رئيس جون
من ميام تقريبا هر روز. ولي پستي نمي زنم.
منظورتو نفهميدماز چند تا دوست. منظورت تاپيك هاي ديگست؟ جاي ديگه اي هم نمي رم جون alone. سعي مي كنم از مطالب دوستان استفاده كنم. ولي ديدم ديگه اينجا تبديل به نكات پند آموز و اينا شده. گفتم يه جيغي بكشم.
بازم ممنون.
 

Similar threads

بالا