گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

AUTUMN LEAVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه چیزهای از دست رفته یک روز بر میگردند..

اما درست وقتی که یاد میگیریم چطور بدون انها زندگی کنیم..
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد….
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای
تو
هیچ پیامی ندارم
دلتنگیم نه در کلامی میگنجد،
نه در پیامی!
اینجا
زنی
در انتظارت نیست.
هیاهوی نبودنت از من
مرد
ساخت...........!!!!!!!!
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل بستن به سایه ها تاوان سنگینی دارد...

باید همیشه پشت به خورشید بایستی...

وبدانی که افتاب درچه ساعتی

غروب میکند...

سایه ها مرام عجیبی دارند می ایند

عاشقت میکنند ودم غروب می روند به

دنبال بی سرانجامیشان...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم . .
گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم . .
گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم . .
گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم . .
گاهی میشه ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدیم . .
و گاهی . . گاهی . . گاهی . . تمام عمر اشتباه میکنیم و نمیدونیم یا نمیخوایم… بدونیم. .
کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی . . گاهی های زندگیمون باشیم . .
کاش یادمون نره که فقط:
یکبار زنده ایم و زندگی میکنیم فقط یکبار … ........
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بچه که بودم مادرم میگفت تو انار یه دونش بهشتیه هیچکی نمیدونه کدومه
منم از شوق بدست آوردنش همش از این میترسیدم که نکنه یه دونش از دستم بیوفته و نکنه همون یه دونه بهشتیه باشه
انقدر از ترس میلرزید م که بالاخره از دستم میریخت
تو مثل دونه ی اناری از اولشم میدونستم انقدر از ترس افتادنت میلرزم که از دستم میوفتی...

|محمدرضا فیروزجایی|
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ !
ﺗﻮ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ
ﺩﺭ ﻫﺠﻮﻡِ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻣﺮﮔﯽ ﻫﺎ
ﭘﺎ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯼ
ﺩﺭﺳﺖ ﻭﺳﻂِ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﯾﻢ

ﻫﻤﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ
ﮐﻪ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺣﺘﯽ
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺑﻪ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍﻩ ﺑﺪﻫﺪ

ﯾﮏ ﺁﺩﻡِ ﺳﺎﺩﻩ
ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﯼ
ﺍﺧﻢ ﻫﺎﯼِ ﺳﺎﺧﺘﮕﯿﺶ ﺷﺪ
ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼِ شنیدن ﺻﺪﺍﯾﺶ
ﻫﻤﻪ ﯼ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩ
ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩﺳﺮ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡِ ﻏﺮﯾﺒﺎﻧﻪ ﻫﺎ
ﺑﻪ ﺷﻮﻕِ ﺩﯾﺪﻥِ ﭼﺸﻤﺎﻥِ ﺁﺷﻨﺎﯾﺶ

ﯾﮏ ﺁﺩﻡِ ﺳﺎﺩﻩ
ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ
ﺑﺮﺍﯼِ ﺑﻮﺩﻧﺶ
ﺩﺍﺭﻡ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥِ ﺑﻬﺎﺭ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ ﮔﺬرانم ...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
راه دوری برای رفتن ندارم
جای نزدیکی برای ماندن
و بلاتکلیفی پاهایم راه به هرجا می­برند،
تنهایی‌ام
چمدانم را برمی دارد و دنبالم می آید
همین است که کفش
کشفِ پیش پا افتاده ای می شود
چمدان
گوش سنگینی که ازاین حرف ها پُر است
و قطاری که دور می شود
شاید
شاید به سرزمین دیگری برسد
همین است
که خیابان وطنم می شود
و هرکه سراغم می آید
- به من دست نزنید آقا!
آوارگی واگیر دارد
یکی بیاید
سیگاری میان لب هایم روشن کند
از خانه که بیرون می آمدم انگشتانم را جا گذاشتم
گذاشتم مشق های دخترم را بنویسند
وقتی از مدرسه برمی­گردد
و سراغِ لانه ی خالیِ پشت پنجره می رود
یکی بیاید
پیش پایم را ببیند
از خانه که بیرون می آمدم چشم هایم را جا گذاشتم
گذاشتم در انتظار پرستوی کوچکی باشند
که امسال هم از کوچ جا خواهد ماند
یکی بیاید
بگوید اگر غیر از اینجا جای دیگری نیست،
قطاری که دور می شود
چرا دور می شود؟

"ليلا كردبچه"
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
@docharesher
می گفت
عشق مثل یک بیماری می مونه
که تو هر آدمی یک جو‌ر بروز میکنه،
یکی بدبین میشه،
یکی مهربون میشه،
یکی غمگین میشه،
یه سری هم از ترس واگیردار بودن رها می کنن میرن!

من تنها حسی که دارم دلتنگیه،
ولی یه سوال
مثل خوره افتاده تو سرم،
اگه دیگه دلتنگ کسی نشم چی؟

| روزبه معین |
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوشبختی هایم را با عجله در سرنوشتم نوشته بودند

بــد خـــط بود

روزگار نتوانست آنها را بخواند...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سعی کردیم کاری به هم نداشته باشیم

من بار تنهایی خودم را بکشم

آنهاچاله های زندگیشان را پر کنند

در این خانه هر روز دوستانی جمع می شوند

در تنهاییم

از خودشان پذیرایی می کنند

من و این مورچه ها

سال هاست که با خرده های نان

دوستی مان را اغاز کرده ایم.
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
در این روز هزاران درخت
در حسرت نبودنت می‌کارم
با اشک‌هایم آبیاری می‌کنم
ولی تا تو نیایی
از شکوفه خبری نیست
حتی در بهار!

#نادر_باقری
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا دیروز فکر می کردم

تمام قله های جهان را

می توانم فتح کنم.

تازه امروز فهمیدم

چه نفس گیر است

بالا رفتن از پله های خانه ای که

تو

دیگر در آن نیستی!
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چین دامنم که مرتب شد
زنگِ در را امتحان می‌کنم
عطر چای که در خانه پیچید
زنگِ در را امتحان می‌کنم
و همین که زیبایی‌ام اعتماد آینه را جلب کرد
زنگِ در را امتحان می‌کنم

و این‌همه یعنی در این خانه زنی‌ست
که حس زن‌بودن روزی چهاربار
رنگ لاکش را عوض می‌کند.
می‌خواهم زن باشم،
نگران عقربه‌هایی که دیرآمدن‌ات را
خلاف چین‌های دامن‌ام می‌چرخند،
نگران صدای کفش‌هایی
که دیرتر از عطر چای در خانه می‌پیچد
می‌خواهم زن باشم،
درست در لحظه‌ای که باید زن باشم

#لیلاکردبچه
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
زمستان
نه از سرزمین‌های شمالی می‌رسد
نه از پیش‌بینی اخبار هواشناسی،
از خریدن دستکش‌های چرمی آغاز می‌شود
که گاهی دست‌هایمان
و اغلب پیری دست‌هایمان را پنهان می‌کند

نمی‌بینی؟
ما پیر شده‌ایم
بی‌آنکه کسی دستمان را گرفته باشد

دستت را به من بده!
پشت‌سرمان حرف
و پشت هرحرف، گلوله‌ای داغ پنهان است

دستت را به من بده!
آفتاب زمستان از پشت که می‌تابد
بیشتر گرم‌مان می‌کند.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا