جلوی آیینه که میروم تنهاییم دوتاست
هرچه در آن است منم ، تو را میجویم
در هیچ آیینه ای هیچ تویی جز من نیست …
هرچه در آن است منم ، تو را میجویم
در هیچ آیینه ای هیچ تویی جز من نیست …
گفتگوهای تنهایی
- شروع کننده موضوع سرمد حیدری
- تاریخ شروع
- وضعیت
Harvard_eng
کاربر بیش فعال
چقدر خوب بود روزهایی که می گفتی من مثل کوه پشتت هستم نترس.....
چقدر خوب بود روزهایی که می گفتی تو کاری نداشته باش بقیه اش با من.......
چقدر خوب بود روزهایی که سرما می خوردم می گفتی حالت بهتره؟.......
چقدر خوب بود روزهایی که می گفتی چرا اینقدر مقاومت میکنی؟......
چقدر خوب بود روزهایی که می گفتی من نگرانتم کله شقی نکن......
اما من چقدر ساده بودم که اصلا فکر نمی کردم همه ی این روزهای خوب بالاخره یه روز تموم میشه و تو خودت رو میزنی به بی خیالی......
چقدر خوب بود روزهایی که می گفتی تو کاری نداشته باش بقیه اش با من.......
چقدر خوب بود روزهایی که سرما می خوردم می گفتی حالت بهتره؟.......
چقدر خوب بود روزهایی که می گفتی چرا اینقدر مقاومت میکنی؟......
چقدر خوب بود روزهایی که می گفتی من نگرانتم کله شقی نکن......
اما من چقدر ساده بودم که اصلا فکر نمی کردم همه ی این روزهای خوب بالاخره یه روز تموم میشه و تو خودت رو میزنی به بی خیالی......
گــوش کــن وزش ظلمت را می شنوی ؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادم
گـــوش کــن وزش ظلمت را می شنوی ؟
در شب اکنون چیزی می گذرد ماه سرخست و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است ابرها
، همچون انبوه عزاداران لحظهء باریدن را گوئی منتظرند لحظـه ای …
و پـس از آن، هیــچ.
فروغ فرخزاد
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادم
گـــوش کــن وزش ظلمت را می شنوی ؟
در شب اکنون چیزی می گذرد ماه سرخست و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است ابرها
، همچون انبوه عزاداران لحظهء باریدن را گوئی منتظرند لحظـه ای …
و پـس از آن، هیــچ.
فروغ فرخزاد
ببخش خودت را
برایِ تمامِ راه های نرفته
برایِ تمامِ بی راه های رفته
ببخش ،بگذار احساست
قدری هوایی بخورد …
گاهی بدترین اتفاق ها
هدیه ی زمانه و روزگارند
تنها کافیست خودمان باشیم !
که خود را برای تمامی ِ این بی راه ِ رفتنمان ببخشیم
و به خودمان بیائیم
برایِ تمامِ راه های نرفته
برایِ تمامِ بی راه های رفته
ببخش ،بگذار احساست
قدری هوایی بخورد …
گاهی بدترین اتفاق ها
هدیه ی زمانه و روزگارند
تنها کافیست خودمان باشیم !
که خود را برای تمامی ِ این بی راه ِ رفتنمان ببخشیم
و به خودمان بیائیم
اینــــــــــــ شبـــــــــ ها تنهـــــــــــــا به این می اندیشمـــــــــ
که مگــــــــــــــر من ترا چقــــــــدر دوســــــــت داشتمـــــــــــــــ
که خوشبختیتــــــــــــ تنهــــــــــا آرزویمـــــــــ بود...
حتـــــــــــــــــــــــی ، بدونـــــــــــــــــ منــــــــــــــ
که مگــــــــــــــر من ترا چقــــــــدر دوســــــــت داشتمـــــــــــــــ
که خوشبختیتــــــــــــ تنهــــــــــا آرزویمـــــــــ بود...
حتـــــــــــــــــــــــی ، بدونـــــــــــــــــ منــــــــــــــ
mahsa.1392
عضو جدید
ﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﺗﻮﭖ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
ﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﺧﺎﻃﺮﻩ ، ﺍﺷﮑﯽ …
ﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﺧﺎﻃﺮﻩ ، ﺍﺷﮑﯽ …
برای بعضی دردها نه می توان گریه کرد
نه می توان فریاد زد
فقط می توان بی صدا شکست...
نه می توان فریاد زد
فقط می توان بی صدا شکست...
- وضعیت
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش(من از خلوت و تنهایی میترسم) | ادبیات | 122 | |
|
کوچه های تنهایی | ادبیات | 6180 | |
|
((**++ تشکر از تنهایی کاربری که شایسته تشکر است ++**)) | ادبیات | 52 |
Similar threads
-
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش(من از خلوت و تنهایی میترسم)
- شروع شده توسط حمید...HaMiD
- پاسخ ها: 122
-
-