گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Silence92

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من؟
 

Silence92

عضو جدید
کاربر ممتاز
آغوشت را تـــــــنگ تر کن...



حســـــــــادت میکنم به هــــــــــوایی که میان من وتوست



آغوشت را تنگتر کن....



بـــی مرز میــــــــخواهمت ....
 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخوان مرا خط به خط

معنایم کن واژه به واژه، حرف به حرف

تمام بغض هایم، اشک هایم، نگفته هایم را مرهم باش…

که من از برم این قصه ی تنهایی را…
 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنقدر با تنهایی انس گرفتم که دیگر زبانش را می فهمم!
و فهمیدم …
تنهایی هم می تواند عشق خوبی باشد به شرط اینکه
درکش کنم …
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز و روز پیش خیلی بیش از همه روزهایم درمانده ام….
یک غمباد مثل خوره به جانم افتاده…
چشم هام برق نومیدی دارند…
چند شبی است گلویم عجیب میسوزد…
تارهای صوتی گوش هایم فقط در شنیدن حادثه های تلخ حساسند…
به کجا می روم؟!
نمی دانم…
راستی خدا! چند روز دیگر مانده تا رخت سپید مردگان تن پوش همیشگی ام شود؟
حوصله زنده ماندن را ندارم................
 

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
جغد گفت خدایا....
آدمهایت من و آوازهایم را دوست ندارند...!
خدا گفت...
آوازهای تو بوی دل کندن می ده....
و آدمها عاشق دل بستن اند....
اما.....
تو بخوان..... همیشه بخوان...
که آواز تو حقیقت است
و طعم حقیقت....تلخ......
 

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آهای سهراب....
قایق دیگر جوابگو نیست.....
کشتی باید ساخت....!
اینجا مثل من تنها زیاد است......
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش باران بگیرد …
کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند…
و من همه ی دلتنگیهایم را رویش “ها” کنم…
و با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم … و خلاص…
این روزهـــا عجیب احساس دلتنگی می کنم
نمیدانم از دوستانم جدا مانده ام یا از خــــــدا . . .
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر دلم می خواست تو صف اول نماز جماعت باشم
این بار نه تنها صف اول ، بلکه جلوتر از صف اول جای گرفتم
حتی جلوتر از پیش نماز
همه به من اقتدا می کنند
چقدر مهم شدم
نماز تمام میشود
همه به سمتم می آیند
روی دست بلندم می کنند
چقدر عزیز شدم
چند قدمی حرکتم می دهند
یکی فریاد می زند :
بلند بگو لا اله الا الله . . .
 
  • Like
واکنش ها: A.8

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر دلم می خواست تو صف اول نماز جماعت باشم
این بار نه تنها صف اول ، بلکه جلوتر از صف اول جای گرفتم
حتی جلوتر از پیش نماز
همه به من اقتدا می کنند
چقدر مهم شدم
نماز تمام میشود
همه به سمتم می آیند
روی دست بلندم می کنند
چقدر عزیز شدم
چند قدمی حرکتم می دهند
یکی فریاد می زند :
بلند بگو لا اله الا الله . . .

.................................................................................................................. .(این سکوت بود)
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آی روزگار....
شدم دلقک غمگین هیچ شباهتی به یوسف ندارم . . . نه
رسولم . . . نه زیبایم . . . نه برای کسی عزیزم . . . نه چشم به
راهی دارم . . .فقط در ”چـاه” افتاده ام
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مانده ام تنهاترازتنها نمیدانم چرا؟
رانده ازهرگوشه وهرجانمیدانم چرا؟
هرکجاپرمیزنم مرغان همه پرمیکشند،
میگریزندازمن تنهانمیدانم چرا؟
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل خسته

دل خسته


دل خسته ام
از خانه اي، که خانه من نيست
دل خسته ام
از سنگ قبري که نمرده، برايم تراشيده اند
دل خسته ام
از رهگذراني که تنم را لمس نميکنن
مبادا...
جنون انديشه ام خونين باشد
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هیچ کس نمی فهمد
پالتو با دستکش های چرم کافی نیست
گاهی بیرون رفتن در
این هوا دلِ گرم می خواهد . . .
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کنار پنجره ی تنهاییم
میان هاله ای از غم
بین پیچک های کنار نرده
ته نشین شده ام
 

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
با چشم هایت حرف دارم

می خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم

از بهار،

از بغض های نبودنت،

از نامه های چشمانم...

که همیشه بی جواب ماند

باور نمی کنی؟!

تمام این روزها

با لبخندت آفتابی بود

اما

دلتنگی آغوشت

رهایم نمی کند،

به راستی...

عشق بزرگترین آرامش جهان است.

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فـصــل رســیدنـ کـهـ گذشـتهـ بـآشــدـ
و هنــــوز کــــال بـــــآشی
فـــــرقی ندآرد
فـــــآتحـــهــ ی خــــودتــــ را بخـوآنــ
خودتـــ هــمــــ سیــــآهـــ بهــ تن کنـــ
و در خــــآکــ بـیفـت
پـــــــــــآیــــــیـــــــــــــز بـــــعــــد
 

Harvard_eng

کاربر بیش فعال
هر چی جلو اومدم و انعطاف به خرج دادم نشکستی!
حالا نوبت من است هرچقدر که خم بشی باز هم نمی شکنم نه می شکنم نه زانو می زنم
من عادت کردم به نشکستن به زانو نزدن به این که سخت باشم حتی بدتر از سنگ
تمامش کن دیگر آنقدر سخت شده ام که به مزه پرانی هایت هم لبخند نمی زنم!!!!!!!
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر صبح مادرم میگوید باز که دیشب آب دهانت بالشت را خیس کرده!
من لبخند میزنم ومیگویم خداروشکر که هنوز از گریه های شبانه ام بی خبر است.
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بعضی ها هستن وقتی به ما میرسن
با کلی اعتماد به نفس میگن
“من با بقیه فرق دارم و مثل همه نیستم”
بعد معلوم میشه تنها فرقشون اینه که از بقیه خیلی بدترن!
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لحظاتی هست که هیچ چیز این زندگی قانعت نمی کند
و فقط و فقط نیاز به اندکی مردن داری !
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لعنــــت بــه دنیــایــے کــــه بــراے
↩ عـــزیــز ↪ شــــدن
یـــا بـــایــد دور بــــاشـے
یـــا تـــــوےگـــــور بــــاشـــے
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هی نیوتن ! تو که دم از جاذبه میزنی ، مرا کشف کن !
منی را که غم ها مدام جذبم میشوند !
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک برو بر زبانم آمد به خاطر تو
و هزار هزار “بمان” که در دلم ماند که ماند که ماند
 

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سخت است درک کردن کسی که غمهایش را خودش
میداند و دلش.....
همه تنها لبخندهایش را می بینند....
و هیچکس جز همان خودش نمی داند...
چقدر تنهاست!
که چقدر میترسد.....از باختن...
از اعتماد بی حاصلش....از یخ زدن احساس و قلبش..
از زندگی....
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در این زمانه
آدمها …!
حتی حوصله ندارند
به حرفهای سر زبانی یکدیگر گوش دهند
چه برسد به اینکه بخواهند
سطر سطر روح ِ تــو را بخوانند
در واژه نـامـه ی مجـازی ..

 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا