مریمs
عضو جدید
همین الان سوتی داغ داغ اتفاق افتاد رفتم خونه مادرشوهرم خونه نبودم برگشتم مغازه , یه خانوم داشت ویترین و نگاه میکرد همسرم فک کرد مامانش خانومه میخواست برگرد همسرم باصدای بلند صداش کرد مامان ............اونم بیچاره اومد گفت داشتم میدیدم چیزی که میخواستم و انگار تموم کردین
ووومنو همسرم
ووومنو همسرم



یه اس پراز حرفایی که هیچکی نباس میفهمید بم داد که همرا اول بگم خدا چیکارت کنه اس ساعت 11 رسید ب گوشی بابام 
که هیچ وق ب روم نیاورد 



