معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پاییز آمده است پشت پنجره

بیا برویم کمی قدم بزنیم.

نگران نباش

دوباره بازمی گردانمت

به قاب عکس!

چه تلخ میگذرد اینجا
محکوم بودن
چه تلخ میگذرد
لحظاتی که
دلت میخواهد
فقط سخن بگویی ولی
به اجبار
تو را
ارزوهایت را
خاموش میکنند
 

paria.z68

عضو جدید
فلسفه نباف شاعر!

چه ممکن-چه محال

چه جبر-چه اختیار

چه هر کوفت دیگری...

او

رفته است دیگر...!

(رضا کاظمی)
 

paria.z68

عضو جدید
آهسته و آرام نه؛

ناگهان برو

مثل گلوله از تفنگ

که تا بخواهی بفهمی

مخت پاشیده باشد به دیوار!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺑﻌﻀﻲ ﻭﻗﺘﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﺧﻮﺑﻪ!!!
ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻛﻢ ﻃﺎﻗﺖ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺖ...
ﺑﺎﻳﺪﺑﻬﺶ ﺑﮕﻲ ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺑﻪ
ﻏﺬﺍﺧﻮﺑﻪ
ﻫﻮﺍ ﺧﻮﺑﻪ
ﺩﻟﻤﻮﻥ ﺧﻮﺷﻪ
ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﻪ ﻳﻌﻨﻲ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺧﻮﺑﻪ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم یک کوچه می خواهد...
بی بن بست...
وبارانی نم نم...
ویک خدا...
که کمی باهم راه برویم...
همین!!!
دلم کفش نمیخواهد...
پاپوشی از چمن میخواهد...
دلم باران میخواهد...
دلم هیاهو نمی خواهد...
می خواهد اندکی با سکوت و نسیم و باران قدم بزند...
همین!
به خدا فقط همین
آخه خیلی زیاده خدااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ببار باران

که دلتنگم....مثال مرده بی رنگم

ببار باران

کمی آرام....که پاییز هم صدایم شد

که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد

ببار باران

بزن بر شیشه قلبم....بکوب این شیشه را بشکن

که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد

ببار باران

که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش

ببار باران

درخت و برگ خوابیدن

اقاقی....یاس وحشی....

کوچه ها روزهاست خشکیدن

ببار باران

جماعت عشق را کشتن

کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن

ولی باران ، تو با من بی وفایی

توهم تا خانه ی همسایه می باری

و تا من

میشوی یک ابر تو خالی

ببار باران

ببار باران.......که تنهایم

 

paria.z68

عضو جدید
ﺑﻌﻀﻲ ﻭﻗﺘﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﺧﻮﺑﻪ!!!
ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻛﻢ ﻃﺎﻗﺖ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺖ...
ﺑﺎﻳﺪﺑﻬﺶ ﺑﮕﻲ ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺑﻪ
ﻏﺬﺍﺧﻮﺑﻪ
ﻫﻮﺍ ﺧﻮﺑﻪ
ﺩﻟﻤﻮﻥ ﺧﻮﺷﻪ
ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﻪ ﻳﻌﻨﻲ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺧﻮﺑﻪ...


دیگر بر نمی گردی

این مثل روز روشن است.

اما

مادر به دلش برات شده که می آیی

و من، باور می کنم!
 

Elham*92

کاربر بیش فعال

صدایت درگوشم زمزمه می شود

نگاهت درذهن مجسم ...

ولی من

تـــــــو را

می خواهم

نه خیالت را ..
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
غروب میان تاریک و روشن هوا
داشت میرفت
بی صدا دست پدرش را گرفته بود
سرش را پایین انداخته بود
کمی درد میکشید بخاطر
ظاهر خودش و پدرش
اخر بچه ها به او طوری نگاه میکردند
انگار بچه ای متفاوت باشد
اری او متفاوت بود
باید پول دوای پدرش را با ان
دستان کوچکش در میاورد
و چقدر
سخت بود
وقتی دیگران به جای کمک کردنش
مشکلاتش را بیشتر میکردند
تنها بی حرف
به غروب هر روز خیره میشد
و در هر غروب محو میشدند
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]دوست مجازی من[/FONT][FONT=&quot] ...
چند وقت است برایت مینویسم
و تو میخوانی
وگاهی تو مینویسی و من میخوانم
دوست مــــــــــجازی من
این روزها درد دلهایمان را
به زبان نمی آوریم
تایپ میکنیم
مانده ایم اگر این دنیای مجازی نبود
روی دیوار احساس چه کسی مینوشتیم
نامت زیباست اما افسوس مجازی هستی
پشت هر یک از این نوشته ها یک نفرنشسته است
میخواند،فکر میکند،گاهی هم گریه میکند،یا میخندد
برای چند دقیقه هم که باشد از دنیای واقعی مرخصی میگیری
مینشینی برای دل خودت
گاهی هم شب و روز میچرخی در این دنیای رمز دار
ولی میدانم
قدر تمام لبخندهایت تنها هستی
اگر همدمی بود که مجازی نمیشدی
دوست مــــــــــجازی من
گاهی آنقدر بیخود میشویم بین یک دنیا دروغ و اعتقاد
فراموش میکنیم خودمان را
دور میزنیم منطق و باورهایمان را
میخندیم/گاهی هم دروغ میگوییم
نمیدانم....
شاید این معجزه ی مجازی بودنت باشد
دوست مجازی من
بودنت را قدر میدانم [/FONT]
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیس!!!
اینجا قایم شده ام؛
خاطراتت امانم را بریده؛
سراغم را گرفت بگو نیست،
بگو رفته است،
اصلا بگو مرده است؛ باور کن دروغ نگفته ای...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنها ادامه میدهم در زیر باران

حتی به درخواست چتر هم جواب رد میدهم

میخواهم تنهایی ام را به رخ این هوای دو نفره بکشم

ببار باران من نه چتر دارم نه کس. . .

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﻧﺨﺴﺖ ﺛﺎﻧﯿﻪﻫﺎ
ﮐﻤﯽ ﺑﻌﺪ
ﺩﻗﯿﻘﻪﻫﺎ
ﺳﺎﻋﺖﻫﺎ
ﺭﻭﺯﻫﺎ …
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﮐﻪ ﻣﯽﺁﯾﯽ
ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ
ﺳﺎﻝﻫﺎﺳﺖ
ﺩﺭﺩ ﻣﯽﮐﺸﯽ ﻭُ
ﭼﯿﺰﯼ ﺣﺲ ﻧﻤﯽﮐﻨﯽ

 
بالا