معماری با مصالحی از جنس دل

paria.z68

عضو جدید
آهسته و آرام نه؛

ناگهان برو

مثل گلوله از تفنگ

که تا بخواهی بفهمی

مخت پاشیده باشد به دیوار!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺑﻌﻀﻲ ﻭﻗﺘﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﺧﻮﺑﻪ!!!
ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻛﻢ ﻃﺎﻗﺖ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺖ...
ﺑﺎﻳﺪﺑﻬﺶ ﺑﮕﻲ ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺑﻪ
ﻏﺬﺍﺧﻮﺑﻪ
ﻫﻮﺍ ﺧﻮﺑﻪ
ﺩﻟﻤﻮﻥ ﺧﻮﺷﻪ
ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﻪ ﻳﻌﻨﻲ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺧﻮﺑﻪ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم یک کوچه می خواهد...
بی بن بست...
وبارانی نم نم...
ویک خدا...
که کمی باهم راه برویم...
همین!!!
دلم کفش نمیخواهد...
پاپوشی از چمن میخواهد...
دلم باران میخواهد...
دلم هیاهو نمی خواهد...
می خواهد اندکی با سکوت و نسیم و باران قدم بزند...
همین!
به خدا فقط همین
آخه خیلی زیاده خدااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ببار باران

که دلتنگم....مثال مرده بی رنگم

ببار باران

کمی آرام....که پاییز هم صدایم شد

که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد

ببار باران

بزن بر شیشه قلبم....بکوب این شیشه را بشکن

که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد

ببار باران

که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش

ببار باران

درخت و برگ خوابیدن

اقاقی....یاس وحشی....

کوچه ها روزهاست خشکیدن

ببار باران

جماعت عشق را کشتن

کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن

ولی باران ، تو با من بی وفایی

توهم تا خانه ی همسایه می باری

و تا من

میشوی یک ابر تو خالی

ببار باران

ببار باران.......که تنهایم

 

paria.z68

عضو جدید
ﺑﻌﻀﻲ ﻭﻗﺘﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﺧﻮﺑﻪ!!!
ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻛﻢ ﻃﺎﻗﺖ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺖ...
ﺑﺎﻳﺪﺑﻬﺶ ﺑﮕﻲ ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺑﻪ
ﻏﺬﺍﺧﻮﺑﻪ
ﻫﻮﺍ ﺧﻮﺑﻪ
ﺩﻟﻤﻮﻥ ﺧﻮﺷﻪ
ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﻪ ﻳﻌﻨﻲ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺧﻮﺑﻪ...


دیگر بر نمی گردی

این مثل روز روشن است.

اما

مادر به دلش برات شده که می آیی

و من، باور می کنم!
 

Elham*92

کاربر بیش فعال

صدایت درگوشم زمزمه می شود

نگاهت درذهن مجسم ...

ولی من

تـــــــو را

می خواهم

نه خیالت را ..
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
غروب میان تاریک و روشن هوا
داشت میرفت
بی صدا دست پدرش را گرفته بود
سرش را پایین انداخته بود
کمی درد میکشید بخاطر
ظاهر خودش و پدرش
اخر بچه ها به او طوری نگاه میکردند
انگار بچه ای متفاوت باشد
اری او متفاوت بود
باید پول دوای پدرش را با ان
دستان کوچکش در میاورد
و چقدر
سخت بود
وقتی دیگران به جای کمک کردنش
مشکلاتش را بیشتر میکردند
تنها بی حرف
به غروب هر روز خیره میشد
و در هر غروب محو میشدند
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]دوست مجازی من[/FONT][FONT=&quot] ...
چند وقت است برایت مینویسم
و تو میخوانی
وگاهی تو مینویسی و من میخوانم
دوست مــــــــــجازی من
این روزها درد دلهایمان را
به زبان نمی آوریم
تایپ میکنیم
مانده ایم اگر این دنیای مجازی نبود
روی دیوار احساس چه کسی مینوشتیم
نامت زیباست اما افسوس مجازی هستی
پشت هر یک از این نوشته ها یک نفرنشسته است
میخواند،فکر میکند،گاهی هم گریه میکند،یا میخندد
برای چند دقیقه هم که باشد از دنیای واقعی مرخصی میگیری
مینشینی برای دل خودت
گاهی هم شب و روز میچرخی در این دنیای رمز دار
ولی میدانم
قدر تمام لبخندهایت تنها هستی
اگر همدمی بود که مجازی نمیشدی
دوست مــــــــــجازی من
گاهی آنقدر بیخود میشویم بین یک دنیا دروغ و اعتقاد
فراموش میکنیم خودمان را
دور میزنیم منطق و باورهایمان را
میخندیم/گاهی هم دروغ میگوییم
نمیدانم....
شاید این معجزه ی مجازی بودنت باشد
دوست مجازی من
بودنت را قدر میدانم [/FONT]
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیس!!!
اینجا قایم شده ام؛
خاطراتت امانم را بریده؛
سراغم را گرفت بگو نیست،
بگو رفته است،
اصلا بگو مرده است؛ باور کن دروغ نگفته ای...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنها ادامه میدهم در زیر باران

حتی به درخواست چتر هم جواب رد میدهم

میخواهم تنهایی ام را به رخ این هوای دو نفره بکشم

ببار باران من نه چتر دارم نه کس. . .

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﻧﺨﺴﺖ ﺛﺎﻧﯿﻪﻫﺎ
ﮐﻤﯽ ﺑﻌﺪ
ﺩﻗﯿﻘﻪﻫﺎ
ﺳﺎﻋﺖﻫﺎ
ﺭﻭﺯﻫﺎ …
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﮐﻪ ﻣﯽﺁﯾﯽ
ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ
ﺳﺎﻝﻫﺎﺳﺖ
ﺩﺭﺩ ﻣﯽﮐﺸﯽ ﻭُ
ﭼﯿﺰﯼ ﺣﺲ ﻧﻤﯽﮐﻨﯽ

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه خنــــده دار است
که ناز را می کشیـــم
آه را می کشیــــــــم
انتظار را می کشیـــم
درد را می کشیــــــم
فریاد را می کشیـــم
ولی بعد از این همه سال
آنقدر نقاش خوبی نشده ایـم
که بتوانیم دست بکشیـــــم.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همیشه به درد دل این آن گوش می دهم
ولی هیچ كس به دردهای دل من توجهی ندارد
همیشه سنگ صبور دیگران بودم
اما هیچ كس سنگ صبور من نشد
همشیه دیگران را می خندانم
ولی هیچ كس از گریه های پنهانی من خبر ندارد
هرگز نخواستم بگذارم كسی گریه كند
ولی هیچ كس حتی از من نپرسید چرا گریه می كنم
همیشه دیگران را به زندگی امیدوار كرده ام
همیشه گل امید را به این و آن هدیه كرده ام
اما كسی نفهمید كه من خود به زندگی امیدی ندارم
هرگز نگذاشتم كه دوستانم در كنار من احساس تنهایی كنند
اما هیچ كس ندانست كه من چقدر تنهایم
خدا را همیشه در ذهن این و آن زنده می كردم
ولی دست خدا از زندگی خودم همیشه دور بود
كسی از من نپرسید كه چرا در اوج جوانی
موهای سرم سفید شده
یا چرا پیچ و خم زندگی در این سن كم
در پیشانی من نمایان شده
برای صدای دل عزیزانم احترام خاصی قایل بودم
اما كسی صدای بلند شكستن دل مرا نشنید
هرگز نخواستم از غصه هایم برایشان بگویم
اما همیشه گوش شنوای غمهای دیگران بودم
دل پر درد من دیگر به این چیزها عادت كرده
به فریادهای خاموش
به آرام آرام شكستن
به گریه های شب هنگام
در زیر نور ماه
به تنها رفتن در راه
می گویند خرافات است اینكه هر كس طالعی دارد
ولی چه خرافات قشنگی است
من خرافات را دوست دارم چون زندگی ام با آن گره خورده
طالع من همین است
كه تنها بیایم و تنها بمانم و تنها بمیرم
من این طالع را دوست دارم
چون منحصرد به فرد است
این طالع در انحصار من است
از آن من است
اگر سرنوشت هر انسانی در دستان خودش است
این من هستم كه اسیر دستان سرنوشت شوم خودم هستم
من این سرنوشت را دوست دارم
كاش دیگران بدانند كه من
این گونه هستم
این گونه می مانم
و این گونه می میرم....

 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیهـــــودِه نَـقّـــاش بــــــودِه ام . . .
ایـن همه ســـــال . . !
به چشم هــایت که می رسم
قلم مــــوهـــا خیس می شوند . . .
به لب هایت که می رسم
دستم می لرزد . . .
رنگ ها می گریزند
و قابهای خالی
تنهـا . . .
نبودن تو را. . .
به دیوار زندگی ام می کوبند...





 
بالا