نیستی عزیز...!
هیچ می دانی نازنین!
حضورت ارام است و صدایت ارام است و نگاهت ارام.
من معتادم ,
به حضورت , صدايت, نگاهت!
این را دوری ات یادم داد!
نیستی عزیز!
و هیچ کس و هیچ چیز و هیچ کجا ,
قرارم نمی دهد.
نه حضوری و نه خاطره ای حتی...
هیچ چیز بی تو...
امشب ایمان اوردم به ایمانم به تو!
چقدر حرف دارم برایت...
چقدر ناگفته دارم برایت.
می دانی چه کرده ای با این دل؟
با این دل همیشه پریش بیقرار؟
من معتادم,
به نگاه ارام تو از پس چشمهای نجیبت,
به حضور شکیبایت کنار دنیای بی صبریهایم,
و صدای ارامت, ارامت ,ارامت....
من معتادم به تو !
این را امروز ایمان اوردم,
که دیگر هیچ چیز و هیچ کس و هیچ خاطره ای,
بی تو ,
قرارم نمی دهد.
هیچ چیز نازنین! هیچ چیز!
امشب خطوط ارتباط سر ناسازگاری داشت.
صدای ضبط شده غریبه ای که خبر از اشغال بودن خطوط ارتباط می داد,
حائل بود ,
بین من و تو,
صدای تو...
و چقدر محتاج بودم به شنیدنش!
و چقدر حرف داشتم با تو.
چقدر اعتراف!
و خطوط اشغال بودند...
یکساعت گذشت.
ديگر دستانم می لرزیدند بر شماره گیر تلفن.
و نمیگویم از نم اشک...
که ,
بوق ممتد و مکث...
خط ازاد,
و ارتباط.
تو,
صدای تو.
آرام شدم!