معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام بهار من
ایا به زودی میایی
شاید هنوز من زمستان هستم
اما میخواهم
با بهار شروع کنم
میخواهم لبخند بزنم
میخواهم فراموش کنم
این منی که شده ام
و من تازه ای متولد کنم
منی قوی و بی خیال
منی که وقتی کسی کنارش میاید
به حضورش عادت نمیکند
بلکه به چیزهایی عادت میکند که ماندگار هست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفته بودی که چرا محو تماشای منی

آنچنان مات که حتی مژه بر هم نزنی

مژه بر هــم نزنم تا کـه ز دستم نرود

ناز چشم تو به قـدر مژه بر هم زدنی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی عاشقش شدم که دیدم ….
هیچوقت دلمو نشکست …
هیچوقت بهم نه نگفت…
همیشه در جواب بچه بازیهام …خندید و گفت:
عاشقه همین کاراتم

 
  • Like
واکنش ها: imah

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با خود عهد بستم بار دیگر که تو را دیدم بگویم از تو دلگیرم

ولی باز تو را دیدم و گفتم بی تو میمیرم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر سرت رو روی سینه ام بگذاری
هیچ صدایی نخواهی شنید …
قلبِ من طاقت این همه خوشبختی رو نداره !
 
  • Like
واکنش ها: imah

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
انـدوه که از حــد بگــذرد جایش را می‌دهد به یک بی‌‌اعتنایی مـزمـن !دیـــگـر مـهـم نـیـســت : بــــــــــودن یا نـبـــــــــودن ؛ دوست داشـتــن یا نـداشـتـــنآنـچه اهـمـیـت دارد کــــشــــداری رخـوتـنـاک حسی است که،دیگر تـو را به واکـنـش نمی‌کـشانــــد !در آن لحظه فـقـط در سکوت غـرق می شـوی و نـگـاه می‌کـنی و نـگــــــــــاه…
 

حنا جون

عضو جدید
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
هـر روز ، خـطـ خـطے هـآیـمـ ، بے معـنے تـر از دیـروز مے شـونـد .. !

جز خودمــ ، هـر کے بـخـوآنـد ، خـنـدہ اش مے گیـرد .. !

امآ ...

مـטּ هر کلمـہ رآ بآ بـغض رآهےِ کآغـذ مے کنمـ .. !

 

Melina666

عضو جدید
خندم می گیرد از تقلایت ای دنیا...

که چگونه در پی آنی که زمینم بزنی.


ای دنیای پر از سراب این را بدان:

اگر تمام غم هایت را بر دلم فرو ریزی، هرگز در مقابلت کمر خم نخواهم کرد.

اگر تمام دردها و رنج هایت را بر سرم آوری، هرگز در مقابلت زانو نمی زنم.

اگر تمام سختی ها را زمینه راهم کنی، هرگز زندگی را در مقابلت نمی بازم.

اصلاهر چه خواهی کن، هر چه خواهی باش...

ولی همیشه این را بدان

من، خدا را دارم...
 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
او رفته بود
نه شوقی برای ماندن ، نه حسی برای رفتن ،
نه اشکی برای ریختن ، نه قلبی برای تپیدن
نه فکر اینکه تنها میشوم ، نه یاد آنکه فراموش میشوم
بی آنکه روشن باشم ، خاموش شدم ، غنچه هم نبودم ، پرپر شدم
بی آنکه گناهی کرده باشم ، پر از گناه ، یخ بسته ام دیگر ای خدا…
تحملش سخت است اما صبر میکنم ، او که دیگر رفته است ، با غمها سر میکنم
شکست بال مرا برای پرواز ، سوزاند دلم را ، من مانده ام و یک عالمه نیاز
نه لحظه ای که آرام بمانم ، نه شبی که بی درد بخوابم !
نه آن روزی که دوباره او را ببینم
،
نه امروزی که دارم از غم رفتنش میمیرم…
نه به آن روزی که با دیدنش دنیا لرزید ، نه به امروزی که با رفتنش دنیا دور سرم چرخید
پر از احساس اما بی حس ، لبریز از بی وفایی، خالی از محبت!
این همان نیمه گمشده من است ؟
پس یکی بیاید مرا پیدا کند ، یکی بیاید درد دلهای بی جواب مرا پاسخ دهد!
یکی بیاید به داد این دل برسد ، اینجا همیشه آفتابی نبوده ، هوای دلم ابری بوده
مینوشتم ، نمیخواند ، اگر نمی رفتم ، نمی ماند ، رفتم و او رفته بود ، همه چیز را شکسته بود، روی دیوار اتاق نوشته بود که خسته بود !
دلی را عاشق کنی و بعد خسته شوی ، محال است که به عشق وابسته شوی !
با عشق به جنون رسیدم ، همه چیز را به جان خریدم ، جانم به درد آمد و روحم در عذاب ، لعنت بر آن احساس ناب ، که دیگر از آن هیچ نمانده ، هیچکس هنوز آن شعر تلخ مرا نخوانده !
.
 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[SIZE=+0][SIZE=+0]هوا سرد است...[/SIZE][/SIZE]
[SIZE=+0][SIZE=+0]تو مرا تنگ در آغوش می گیری[/SIZE][/SIZE][SIZE=+0][SIZE=+0].[/SIZE][/SIZE]
[SIZE=+0][SIZE=+0]تنت را بو میکشم[/SIZE][/SIZE]
[SIZE=+0][SIZE=+0]دستانت را می فشارم[/SIZE][/SIZE]
[SIZE=+0][SIZE=+0]هوا سرد است ... دلم می لرزد[/SIZE][/SIZE]
[SIZE=+0][SIZE=+0]اما[/SIZE][/SIZE]
[SIZE=+0][SIZE=+0]گرمای قلبت را حس میکنم[/SIZE][/SIZE]
[SIZE=+0][SIZE=+0]مست می شوم در ثانیه هایی که با عطر تنت نفس میکشم[/SIZE][/SIZE][SIZE=+0][SIZE=+0].[/SIZE][/SIZE]
[SIZE=+0][SIZE=+0]همه عمر شراب شیراز خواهی ما[/SIZE][/SIZE][SIZE=+0][SIZE=+0]ند[/SIZE][/SIZE]
[SIZE=+0][SIZE=+0]آنجا در آن دور دست ها[/SIZE][/SIZE]
[SIZE=+0][SIZE=+0]خواهم نشست و بالاپوش بنفش را بخود می پیچم. [/SIZE][/SIZE]
[SIZE=+0][SIZE=+0]همراه لای لای صندلی، زمان را ورق خواهم زد[/SIZE][/SIZE]
[SIZE=+0][SIZE=+0]لبخند میزنم... لبخند می زنی برای همه‌ی گذشته ها[/SIZE][/SIZE]

[SIZE=+0][SIZE=+0]سهم من... همه‌ی خاطرات تو شد برای همه عمر[/SIZE][/SIZE]
 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با ساعت دلم وقت دقیق امدن توست

من ایستاده ام مانند تک درخت سر کوچه​

با شاخه هایی از آغوش
با برگ هایی از بوسه
با ساعت غرورم اما​

من ایستاده ام با شاخه های تابستان
با برگ هایی از پاییز​

هنگام شعله ور شدن من،هنگام شعله ور شدن توست
... چشم ها را میبندم
... گوش هارا میگیرم
با ساعت مشامم،اینک وقت عبور عطر تن توست​
 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هوا هم بوی تو را می‌دهد
یک، دو، سه...
نفس را در سینه حبس می‌کنم
چشمانم را می‌بندم
پلک هایم را محکم می‌فشارم
تصویر تو لحظه به لحظه پررنگ‌تر می‌شود
بوی تو در سرم می‌پیچد
مست می‌شوم

دستانم را به زاویه نود از بدنم باز می‌کنم
می‌چرخم، می‌چرخم، می‌چرخم
بر مدار زمین برخلاف عقربه‌های ساعت
مست می‌شوم... گیج می‌خورم
انگار نفس را با تو یکجا بلعیده‌ام
یک، دو،‌ سه...
آه می‌کشم
معلق می‌شود یادت...
و عطرت یکجا در هوا مست می‌شود
 
  • Like
واکنش ها: imah

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و نیستی که ببینی چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست
از تو می گویم
تو نیستی که ببینی
چگونه از دیوار
جواب می شنوم
تو نیستی که ببینی
چگونه دور ازتو
به روی هر چه در این خانه است
غبار سربی اندوه
بال گسترده است
تو نیستی که ببینی
دل رمیده ی من
به جزتو
یاد همه چیز را رها کرده است...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو چه میفهمی. . .
این روزها ادای زنده ها را در میاورم. . .
تظاهر به شادی می کنم ، حرف میزنم مثل همه . . .
امــــــــــــــــــــــا . . .

بساط کرده ام و تمام نداشته هایم را به حراج گذاشته ام
بی انصـــــــــــــــــاف...
چانه نزن ... حسرت هایم به قیمت عمــــرم تمام شده. . .
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی دلت میخواهد
با صدای بلند بگویی :به سلامتی مرگ
وسربکشی جام زندگی را!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صبر تلخ است اما می خورم آنرا

همچون تن که میکشم آنرا

صبر از برای چون منی

تلخی هجر را درمان می کند

اما

تو برای چه صبر میکنی تلخی نبودنم را؟

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به اندازه ی باورهای هر کسی ؛ با او حرف بزن …. بیشتر که بگویی ، تو را احمق فرض خواهد کرد …!!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای کاش می دانستی بی دلی چه دردی است؟

می دانستی جنون چه رنجی است ؟

و چه تلخ است اگر مجبور باشی همه قصه هایت را زمانی تعریف کنی که دیگر غصه شده ا ند...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بـیـهـو د ه و ر ق مـی خـو ر نـد

تـقـو یـم هـا ی ِ جـهـا ن

ر و ز هـا ی ِ مـن هـمـه یـک ر و ز نـد

شـنـبـه هـا یـی کـه فـقـط

پـیـشـو نـد شـا ن عـو ض مـی شـو د . .

 
بالا