معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیشب خدارو دیدم...

گوشه ای آرام میگریست...
من هم کنارش رفتم و گریستم...
هر دو یک درد داشتیم ...
" آدم ها...."
عجب از آدمایی، که نشانه‌هایت را می‌بینند و انکارت می‌کند ...
و عجب از تو که انکارشان را میبینی و مهربانی میکنی . . .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بازگشتی در کار نیست
یک با که برود... برای یک عمر رفته است!
حتی اگر برگردد
باز هم " او " نیست...!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
✘وَقــــــْــتے گــَـنــــْـد زَבےْ بہ زنــْـــدِگــــِے طــــَــرفْ ،
حَـבاقـــْـــل وَقـــْــتِ رَفــــْــتَـטּ ،
בَهــــنِتو بــــِــــبنْد ،
نَگــــُــو قِسمَــــــتْ نَشــُــــــــــــــد!!!!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب تمام حوصله ام را
در یک کلام کوچک

در "تو"...

خلاصه کردم
ای کاش
یک بار
تنها همین
یک بار

تکرار می شدی
تکرار....

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی نیاز است دکتر به جای تجویز

یک مشت قرص برایت

"فریاد"

تجویز کند....

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا




 

حنا جون

عضو جدید
خاطرمان باشد شاید سالها بعد............در گذر جاده ها........بی تفاوت از کنار هم بگذریم و بگوییم.....این غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.................
 

حنا جون

عضو جدید
روزهای ابری گلهای افتابگردن بلاتکلیفند..........مثل همین روزهای عمر من.....................
 

حنا جون

عضو جدید
مثله کشیدن کبریت در باد دیدنت دشوار است....من که به معجزه ی عشق ایمان دارم....میکشم اخرین دانه ی کبریت را در باد............ هرچه بادا باد...............
 

حنا جون

عضو جدید
جیرجیرک به خرس گفت دوست دارم........خرس می گه الان وقت خواب زمستونیه.......بعدا صحبت میکمیم......خرس خوابید و نمیدونست عمر جیرجیرک فقط سه روزه............
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و این پاسخ تمام عاشقانه هایم بود
من نباشم تا تو باشی
مثل نبودن هوا چه سخت است زندگی بی تو
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باش فقط باش


همین


نه دست به جیب خواهی شد


نه وقتت برای من است


فقط باش ....


هر جا هستی فقط باش تا در هوایت نفسی تازه کنم
 

bita-archi

عضو جدید
کاربر ممتاز
و خدایی که فضا را آفرید و احساس را...و مارا که معماری بیافرینیم و خلق کنیم فضا را تا احساس کنیم خالق بودن را
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
کیست آنکس که دو دستم گیرد
و دلم را بکشاند تا عرش
و تهی گرداند حجم سنگین پلیدی ها را
و غبار غم را پاک کند از چشمم...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوباره فال حافظ و دوباره توی فالمی............همیشه در خیالمی ..........اگر چه بیخیالمی..............


[SIZE=+0]می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را[/SIZE]
[SIZE=+0]می جویمت چنانکه لب تشنه آب را[/SIZE]
[SIZE=+0]محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح[/SIZE]
[SIZE=+0]یا شبنم سپیده دمان آفتاب را[/SIZE]
[SIZE=+0]بی تابم آنچنانکه درختان برای باد[/SIZE]
[SIZE=+0]با کودکان خفته به گهواره تاب را[/SIZE]
[SIZE=+0]بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل[/SIZE]
[SIZE=+0]یا آنچنانکه بال پریدن عقاب را[/SIZE]
[SIZE=+0]حتی اگر نباشی، می آفرینمت[/SIZE]
[SIZE=+0]چونانکه التهاب بیابان سراب را[/SIZE]
[SIZE=+0]ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی[/SIZE]
[SIZE=+0]با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را[/SIZE]
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
در میان تکرار ها گم شده ام
ریه های احساسم در میان این همه نفس های غبار گرفته
آلوده به زهر تردید گشته
چگونه راهم را بیابم...
 

bita-archi

عضو جدید
کاربر ممتاز
لبخند بزن...
برآمدگی گونه هایت توان آنرا دارد که امید رفته را باز گرداند..
تجربه ثابت کرده است که گاه قوسی کوچک..
می تواند معماری بنایی را نجات دهد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میان من و تو
لحظه ها پرزخالی
سکوت و تنهایی است
تو می گریزی زمن و
من زغربت و فراغ از تو
چه شد که عشق با همه ابهتش
به پوچی فاصله ها تن داد و گریخت
میان من و تو
کویر در کویر تنید
و بیابان در بیابان زایید
چه دیده بود دلت
در سراب
که این چنین
هزار آینه در هم شکست و دوید
 

bita-archi

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداوندا مرا غرض ز نماز آن بود
که پنهانی حدیث درد فراق تو با تو بگذارم

وگرنه این چه نمازی بود

که من باتو با اشارت ابرو و سر میخوانم


 

bita-archi

عضو جدید
کاربر ممتاز
از یک عمر هم گذشته


دیوار کم آورده ام


برای چوب خط هایی که روی دیوار ِ اتاق می کشم


من حبس شدم


پشت میله های زندان ِ چوب خطی ِ خودم


درست به خاطر ندارم


برای چه خط می زنم روز هایم را


شاید قرار بود این چوب خط ها با یک روز خوب تمام شوند


من و دیوار تمام می شویم



چوب خط ها تمام نمی شوند

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کسی خواهد آمد
به این بیندیش !
هیچ پیامی ، آخرین پیام نیست
و هیچ عابری آخرین عابر .
کسی مانده است که خواهد آمد. باور کن !
کسی که امکان آمدن را زنده نگه می دارد.
بنشین به انتظار !





 

حنا جون

عضو جدید
میان من و تو
لحظه ها پرزخالی
سکوت و تنهایی است
تو می گریزی زمن و
من زغربت و فراغ از تو
چه شد که عشق با همه ابهتش
به پوچی فاصله ها تن داد و گریخت
میان من و تو
کویر در کویر تنید
و بیابان در بیابان زایید
چه دیده بود دلت
در سراب
که این چنین
هزار آینه در هم شکست و دوید
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو.............زینت وتاج و نگین از گوهر والای تو
افتاب فتح را هردم طلوعی مر دهد....................از کلاه خسروی رخسار مه سیمای تو
 

حنا جون

عضو جدید
[SIZE=+0]می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را[/SIZE]
[SIZE=+0]می جویمت چنانکه لب تشنه آب را[/SIZE]
[SIZE=+0]محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح[/SIZE]
[SIZE=+0]یا شبنم سپیده دمان آفتاب را[/SIZE]
[SIZE=+0]بی تابم آنچنانکه درختان برای باد[/SIZE]
[SIZE=+0]با کودکان خفته به گهواره تاب را[/SIZE]
[SIZE=+0]بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل[/SIZE]
[SIZE=+0]یا آنچنانکه بال پریدن عقاب را[/SIZE]
[SIZE=+0]حتی اگر نباشی، می آفرینمت[/SIZE]
[SIZE=+0]چونانکه التهاب بیابان سراب را[/SIZE]
[SIZE=+0]ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی[/SIZE]
[SIZE=+0]با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را[/SIZE]

صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن........دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب.........مارا ز جام باده گلگون خراب کن
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن........دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب.........مارا ز جام باده گلگون خراب کن

منحـــــنی قامــــــــتم، قامــــت ابروی توست
خط مـــجانب بر آن، سلسله گیسوی اوست
حد رسیدن به او، مـــــــبهم و بی انتــهاست
بازه تعـــــریف دل، در حـــــرم کــــــوی دوست
چون به عــــــــــدد یک تویی من همه صفرها
آن چه که معـــــنی دهد قامت دلجوی توست
پرتوی خورشیـــد شد مـــــشتق از آن روی تو
گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست
بی تو وجــــــــــودم بود یک ســـــری واگـــــــرا
ناحیـــــــــــــه همــــــــگراش دایره روی توست .
 

حنا جون

عضو جدید
منحـــــنی قامــــــــتم، قامــــت ابروی توست
خط مـــجانب بر آن، سلسله گیسوی اوست
حد رسیدن به او، مـــــــبهم و بی انتــهاست
بازه تعـــــریف دل، در حـــــرم کــــــوی دوست
چون به عــــــــــدد یک تویی من همه صفرها
آن چه که معـــــنی دهد قامت دلجوی توست
پرتوی خورشیـــد شد مـــــشتق از آن روی تو
گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست
بی تو وجــــــــــودم بود یک ســـــری واگـــــــرا
ناحیـــــــــــــه همــــــــگراش دایره روی توست .

ای روی ماه منظر تو نو بهار حسن.......خال و خط تو مرکز لطف و مدار حسن
در چشم پر خمار تو پنهان فنون سحر.........در زلف بی قرار تو پیدا قرار حسن
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای روی ماه منظر تو نو بهار حسن.......خال و خط تو مرکز لطف و مدار حسن
در چشم پر خمار تو پنهان فنون سحر.........در زلف بی قرار تو پیدا قرار حسن

می گیرند...
همه را می گیرند...
تمام واژه ها را از من می گیرند!!!
چشمانت را می گویم...
 

حنا جون

عضو جدید
چو گل هر دم به بویت جامه در تنکنم چاک از گریبان تا به دامن
تنت را دید گل گویی که در باغچو مستان جامه را بدرید بر تن
من از دست غمت مشکل برم جانولی دل را تو آسان بردی از من
به قول دشمنان برگشتی از دوستنگردد هیچ کس با دوست دشمن
تنت در جامه چون در جام بادهدلت در سینه چون در سیم آهن
ببار ای شمع اشک از چشم خونینکه شد سوز دلت بر خلق روشن
مکن کز سینه‌ام آه جگرسوزبرآید همچو دود از راه روزن
دلم را مشکن و در پا میندازکه دارد در سر زلف تو مسکن
چو دل در زلف تو بسته‌ست حافظبدین سان کار او در پا میفکن
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چو گل هر دم به بویت جامه در تنکنم چاک از گریبان تا به دامن
تنت را دید گل گویی که در باغچو مستان جامه را بدرید بر تن
من از دست غمت مشکل برم جانولی دل را تو آسان بردی از من
به قول دشمنان برگشتی از دوستنگردد هیچ کس با دوست دشمن
تنت در جامه چون در جام بادهدلت در سینه چون در سیم آهن
ببار ای شمع اشک از چشم خونینکه شد سوز دلت بر خلق روشن
مکن کز سینه‌ام آه جگرسوزبرآید همچو دود از راه روزن
دلم را مشکن و در پا میندازکه دارد در سر زلف تو مسکن
چو دل در زلف تو بسته‌ست حافظبدین سان کار او در پا میفکن

از آرزوی خیال تو روز دراز در بند شبم با دل پر درد و نیاز
وز بی‌خوابی همه شب ای شمع طراز می‌گویم کی بود که روز آید باز

* * *
ای دست تو در جفا چو زلف تو دراز وی بی‌سببی گرفته پای از من باز
دی دست زاستین برون کرده به عهد وامروز کشیده پای در دامن ناز

* * *
آن شد که من از عشق تو شبهای دراز با مه گله کردمی و با پروین راز
جستم ز تو چون کبوتر از چنگل باز رفتم نه چنان که دیگرم بینی باز

* * *
زان شب که به روز برده‌ام با تو به ناز روز و شبم از غمت سیاهست و دراز
بس روز چنین بی‌تو به سر خواهم برد تا با تو شبی چنان به روز آرم باز

* * *
دل شادی روز وصلت ای شمع طراز با صد شب هجر بیش گفتست به راز
تا خود پس از این زان همه شبهای دراز با روز وصال بی‌غمی گوید باز

 
بالا