معماری با مصالحی از جنس دل

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حال من خوب است

و چه آرامشی ‌ست در آغوش تنهایی

دیگر از هیچ نداشتن‌ها نمی‌ترسم

حالا چه کسی‌ می‌‌تواند از من بگیرد

چیزهایی‌ را که ندارم.
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و اشک...

و خاطراتی مبهم از گذشته

و احساسی که ماند در کوچه های خیس سادگی ام

فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود

خواب کودکانه ی من

و تو ماندی در خاطرم

بی آنکه تو را ..!!!

چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...

بعد از این همه عبورِ کبود،

قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلــ ـــــم کــه میگیرد...
به خودم وعــ ــــده های روز خوب را میدهـــ ــم
از همــ ــان وعده های خوبــی که:
سالهــ ــــاست به امیــ ـــد رسیدنشان
تقویــ ــم را خط خطی میکنم...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلــگیر ، زیــر چشــم خدا ، روی ابــرغــم

بی هیــچ ارتبــاط به بــاران نشسته ام

فرقی نمیکنــد چه شبــی چند ساعــت است...

از هر پلی که رد شدم آن را شکسته ام !

 

ترانه3

کاربر بیش فعال
تکیه دادم به خاطراتی که ...
شاد آن چشم های غمگین بود
مثل سیگار نصفه افتادم
در جهانی که پمپ بنزین بود
سوز یک آه بین مرگ و مرگ
همه ی زندگی من این بود .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ازدحام شهر خفه ام میکند
هیچکس
نگاهی به جلوی پایش نمیکند
اخر همه به اسمان نگاه میکنند
جایی که جایگاهشان نیست
*نقل از یه نفر*
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

مـهـربـــانـی تـا کــی؟!

بـگـذار سـخـت باشــم و ســـرد ...

بـــاران کـه بـــاریــد

چـتـــر بـگـیـرم و چـکـمـــه !

خـورشـیـد کـه تـابـیــد

پـنـجـــره ببـندم و تـاریـــک ...

اشــــک کـه آمـــــد

دسـتـمــالـی بـــردارم و خـشـک ...

دل کـه رفـت

نـیـشخـنـدی بـزنـم و سـوت ...!!!




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه رسم جالبی است،

محبتت را میگذارند پای احتیاجت،

صداقتت را میگذارند پای سادگیت،

سکوتت را میگذارند پای نفهمیت،

نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت،

و وفاداریت را پای بی کسیت،

و آنقدر تکرار میکنند که خودت

باورت میشود که تنهایی و بی کس و محتاج....!!!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صبر کن سهراب!
آری…
تو راست می گویی آسمان مال من است
پنجره،فکر،هوا،عشق،زمین،ما لِ من است!
اما سهراب تو قضاوت کن ،
بر دل سنگ زمین جای من است؟!
من نمی دانم که چرا این مردم ، دانه های دلشان پیدا نیست…
صبر کن سهراب!
قایقت جا دارد؟
من هم از همهمه ی داغ زمین بیزارم…

 

ترانه3

کاربر بیش فعال
تصویر دلخراش غمی محض بودم و
مانند خواب های تو آخر نداشتم
گفتی : بیا از این قفس تنگ لعنتی
من را حلال کن به خدا پر نداشتم
می خواستم ادامه شوم شعر را ولی
حرفی برای گفتن دیگر نداشتم .
 

ترانه3

کاربر بیش فعال
دلواپسی هایم را فشردم
قطره های دلتنگیم چکید
ذهنم را فشردم
یاد و خاطراتش تراوش کرد
اه از دلواپسی و خاطرات
که دل را خون میکند
و چشم را اشکی
آه .....
 
بالا