معماری با مصالحی از جنس دل

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
کاشکی یه
سنگ صبوری بود
که فقط حرف دل تنگم
رومیفهمید
وراه درست رو نشونم میداد
وندونسته امید
واهی به یه سراب رو
هی تکرار نمی کرد.
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
زندگیه دیگه؛ گاهی خسته‌ت می‌کنه
خیلی خسته‌ت می‌کنه،
اونقد که دوس داری خودکارتو بذاری لای صفحات زندگیت وُ یه مدت بری سراغ خودت؛ هیچ‌کاری نکنی، هیچکیو نبینی،
با هیچکی حرف نزنی، حتی نفسم نکشی.
اما مشکل اینجاست
بعد که برمی‌گردی
می‌بینی یه نفر خودکارو از لای کتابِ زندگیت بیرون کشیده
و تو هم یادت نمیاد کدوم صفحه بودی.
گم میشی ..
و هیچی توو دنیا بدتر از این نیست که ندونی کجای زندگیتی.
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آدم‌ها را به زور كنار خودتان نگه نداريد، آدم‌ها را مثل گل ها برای هميشه داشتنش كنار خودتان خشك نكنيد ،
شايد هميشه بمانند اما ديگر همان آدم سابق با همان عطر و ويژگی ها نيستند ،
به زور نگه داشتن آدم ها آن ها را خشك و بی روح و شكننده می‌كند ،
به آدم ها اجازه ی زندگی بدهيد حتی اگر قرار است بدون شما زنده بمانند.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلــتـــنـــگــی پـــــیـــچـــیــده نــــیـــســـتـــــ . . . !


یـــــکــــ دل . . . !

یـــــکـــ آســـمــــان

یـــــکــــ بــــغـــض

بـــــه هــــمــــیــــن ســادگــــی . . .





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش می توانستم راحت حرف بزنم …
چیزی بگویم از دلتنگی …
میان آدم های که در این اتاق مجازی جمع شدند …
فقط می گویم منم دلتنگم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا حالا شده دلت از تموم دنیا گرفته باشه؟؟؟
دلت بخواد داد بزنی بگی باباااا دست از سرم بردارین..
همه چی مال شما..دنیاتون مال خودتون..
فقط بزارین تو حال خودم باشم تا حالا شده بشینی یه گوشه زانوهاتو بغل کنی ..
خاطرهاتو با خودت مرور کنی و باخودت بگی: دمت گرم دنیاااا...قشنگ ویرونم کردی..
تا حالا شده تو اوج بغض از ته دل بخندی تا اگه گریه ت گرفت بقیه فک کنن به خاطر خنده ی زیاده؟
تا حالا شده صبح از خواب بیدار میشی بالشتت از اشکای شب قبلت خیس شده باشه..
تا حالا شده همه به خاطر خندهای بلندتت یا به خاطر شوخ بودنت کنارت باشن اما هیچکدوم نخوان غم صداتو بفهمن.....
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بعضی آدم هــا ؛
ناخواسته همیشه متهم انــــد !!
بـه خـاطـــر سکــوتـشـان،
کاری به کار کسی نـداشتـن شـان،
خـلـوتشــان،...
روی پـای خــود ایستــادنشــان،
دوست داشتنشـــان،
از همـه بـدتــر اینـکـه؛
زودفــرامــوش می شــود خـوبـی هـایشان...!:cry::cry:

 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
راه حل دوری از وراجی و چسباندن کلمات به هم , خواندن گلستان و بوستان و شاهنامه است.
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
❤️❤️ گفتگوی یک کودک با خدا .. ❤️❤️


سلام کسی اونجا نیست؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ پس چرا کسی جواب منو نمیده؟ یهو یه صدای مهربون به گوش کودک نواخته شد مثل صدای یه فرشته! بله جانم با کی کار داری کوچولو؟ کودک گفت : خدا هست؟ باهاش قرار داشتم قول داده بود امشب جوابمو بده. فرشته گفت : بگو عزیزم من می شنوم.هر چی می خوای به من بگو قول میدم به خدا بگم . کودک با صدای بغض آلودش آهسته گفت:یعنی خدا منو دوست نداره که نمیخواد جوابمو بده؟ اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه می کنم. بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت شکسته شدند. یک صدا در جان و وجود کودک نواخته شد: بگو زیبا ، بگو هرآنچه که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو. کودک با صدایی بغض آلود بغض گفت:خدا جون ، خدای مهربونم خواستم بهت بگم نذار من بزرگ شم . صدا با تعجب پرسید چرا؟؟؟ این مخالف تقدیره!! چرا دوست نداری بزرگ شی؟ کودک گفت : آخه من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم 10تا دوست دارم. میترسم اگه بزرگ بشم مثل خیلی از بزرگها فراموشت کنم ! یادم بره هر روز باهات حرف بزنم . نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم مثل بقیه که بزرگ شدن و یادشون رفته.. مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی میگم میشه با خدا حرف زد...
خدا چرا بزرگا حرفاشون و اینقدر سخت بهت میزنن ؟! مگه اینجوری نمیشه باهات حرف زد؟؟؟ خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت: آدم محبوب ترین مخلوق منه ولی خیلی زود همه چیز را به ازای بزگ شدنش فراموش می کند!!! کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب و غریب فقط من را ازخودم طلب می کردند تا تمام دنیا در دستانشان جا می گرفت کاش همه مثل تو من را برای خودم نه برای خود خواهی هایشان می خواستند ..
کودک گفت : پس کاش من همیشه کودک بمانم تا در کنار تو باشم .. و در کنار گوشی تلفن در حالی که لبخند شیرینی بر لب داشت به خوابی عمیق و شگفت انگیز فرو رفت
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
❤️❤️ گفتگوی یک کودک با خدا .. ❤️❤️


سلام کسی اونجا نیست؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ پس چرا کسی جواب منو نمیده؟ یهو یه صدای مهربون به گوش کودک نواخته شد مثل صدای یه فرشته! بله جانم با کی کار داری کوچولو؟ کودک گفت : خدا هست؟ باهاش قرار داشتم قول داده بود امشب جوابمو بده. فرشته گفت : بگو عزیزم من می شنوم.هر چی می خوای به من بگو قول میدم به خدا بگم . کودک با صدای بغض آلودش آهسته گفت:یعنی خدا منو دوست نداره که نمیخواد جوابمو بده؟ اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه می کنم. بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت شکسته شدند. یک صدا در جان و وجود کودک نواخته شد: بگو زیبا ، بگو هرآنچه که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو. کودک با صدایی بغض آلود بغض گفت:خدا جون ، خدای مهربونم خواستم بهت بگم نذار من بزرگ شم . صدا با تعجب پرسید چرا؟؟؟ این مخالف تقدیره!! چرا دوست نداری بزرگ شی؟ کودک گفت : آخه من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم 10تا دوست دارم. میترسم اگه بزرگ بشم مثل خیلی از بزرگها فراموشت کنم ! یادم بره هر روز باهات حرف بزنم . نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم مثل بقیه که بزرگ شدن و یادشون رفته.. مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی میگم میشه با خدا حرف زد...
خدا چرا بزرگا حرفاشون و اینقدر سخت بهت میزنن ؟! مگه اینجوری نمیشه باهات حرف زد؟؟؟ خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت: آدم محبوب ترین مخلوق منه ولی خیلی زود همه چیز را به ازای بزگ شدنش فراموش می کند!!! کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب و غریب فقط من را ازخودم طلب می کردند تا تمام دنیا در دستانشان جا می گرفت کاش همه مثل تو من را برای خودم نه برای خود خواهی هایشان می خواستند ..
کودک گفت : پس کاش من همیشه کودک بمانم تا در کنار تو باشم .. و در کنار گوشی تلفن در حالی که لبخند شیرینی بر لب داشت به خوابی عمیق و شگفت انگیز فرو رفت

کاش من همیشه کودک بمانم....
...
خیلی عالی بود :gol::gol::gol:
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻟﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮ
ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﺩ؛
ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ
دو ﺑﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻔﺖ
ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻧﻤﺎ ﺷﺪ ...
ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ
ﺁﺩﻣﻬﺎ
ﺑﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﻔﺲ ﻣﯽ کشند ..
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
واقعیت این است که برای هیچ کدام از ما نیمه‌ای وجود ندارد. نیمه‌ای نیست تا گم هم بشود. بدنبال نیمه گمشده‌ی خود گشتن اشتباه محض است!
زیرا ما اصلا نیمه نیستیم. هر کدام از ما یک «من» هستیم. «من»ی که باید قوی، مستقل، شاد و آزاد باشد. درست همانطور که آفریده شده‌ایم در انتظار یک «او» باشیم.
اویی که تکامل و استقلال و آزادی ما را به رسمیت بشناسد و برایش احترام قائل شود. آنگاه میشود یک «ما» بود. « ما »یی همیشگی، قوی و شاد.
خودتان را نیمه نکنید، یک من قوی باشید تا یک اویی پیدا کنید.
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
🔻
باید راهی یافت،
برایِ زندگی را زندگی کردن،
نه فقط زندگی را گُذَراندَن ..
باید راهی یافت،
برایِ صبح ها با اُمید چَشم گُشودَن،
برایِ شب ها با آرامشِ خیال خوابیدن..
اینطور که نمیشود،
نمیشود که زندگی را فقط گذراند ،
نمیشود که تمام شدنِ فصلی و رسیدنِ فصلی جدید را فقط خُنَکایِ ناگهانیِ هوا یادَت بیاورد،
نمیشود تا نوکِ دماغَت یخ نکرده حواسَت به رسیدنِ پاییز نباشد..
اینطور پیش بِرَوی یک آن چَشم باز میکنی
خودَت را میانِ خزانِ زردِ زندگی ات میابی ،
و یادت هم نمی آید چطور گذَرانده ای مسیرِ بهاری و سبزِ زندگی ات را..
اصلا خدا را هم خوش نمی آید،
راهَت داده به دنیایَش که نقشَت را ایفا کنی،
یک روز خوبُ حتی یک روز بد ،
یک روز شیرینُ حتی یک روز تلخ ،
یک روز آرامُ حتی یک روز پُرهیاهو ،
وظیفه ی تو زندگی را با تمام و کمالَش زندگی کردن است،
با تمامِ سِکانس هایِ تلخ و شیرینَش..
نمیشود که همه اش خسته باشی
و سَرِ سکانس هایِ تلخ بهانه بیاوری و گوشه ای به قهر کِز کنی و بازی نکنی ..
حق داری که خستگی ات را در کنی،
اما حق نداری که دیگر مسیر را ادامه ندهی ..
اینطور که نمیشود،
تا دیر نشده باید راهی پیدا کرد،
باید زندگی را زندگی کرد ..


سمانه ملک پور
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی دلت خسته شــد ،ديگر خنده معنايی ندارد ...

فـقـط می خندی تا ديگران ، غم آشيانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !

وقتی دلت خسته شــد ،

دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند ...

فـقـط گريه می کنی چون به گريه کردن عادت کرده ای !

وقتی دلت خسته شــد ،

دیگر هيچ چيز آرامت نمی کند.
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی معنی زندگی را درنیابی
مجبور میشی
مدام هزیان بگویی
و برای اینکه باور کنی
که هزیان نمیگوئی
مجبوری
که باز هزیان بگویی
تا باورت بشود
که راه
به بیراهه میروی.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه
دوانده؛ به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.
تقصیر از ما نیست؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تـــو را دوست میدارم . . .



چه فـرق مى کند که چـــــــــــــــرا ! ؟

یــــــــــــا از چــــــــــــه وقـت!

یـا چطـور شـد که . . . !

چه فـــــــــــــــرق میکـند ؟!

وقتى تــو بـایـد بــــــــــــــاور کنـى . . . که نمـى کـــــــــنى ( ! )


و من بــایـد فـرامـــــــــوش کــنم . . . کـه نمـــــى کـــــنم ( ! )

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه سخته وقتی
دلت میخواد کسی باشه که بفهمه حرفهات اما
همه میپرسن چی میگی حالت خوبه
هیچکس نمیفهمه حرفت و مجبوری سکوت کنی
تا مزاحم ارامش اهل زمین نشی
*نقل از یه نفر*
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی دلت بهانه هايی می گيرد که خودت انگشت به دهان می مانی ...
گاهی دلتنگی هايی داری که فقط بايد فريادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشيمانی ... پشيمان از چه ؟
نميدانی وقتی تمام احساس دلتنگیت را با یک به من چه پاسخ میگیری به کسی چه که چقدر تنهایی !!!

 
بالا