تو کجایی سهراب؟؟؟
خانه ی دوست فرو ریخت سرم!
آرزویم را _ دستی دزدید.....آبرویم را حرفی له کرد....مانده ام عشق کجا مدفون شد؟......به چه حقی دلمو سوزاندن؟
گله دارم سهراب.......دل من سخت گرفته است بگو....تا کجا باید رفت.......دوست دارم بروم اینهمه خاطره را از دل من بردارید....
سرم را بر سینه ی زمین میگذارم
رودی آرام
اسبی سر کش
قطاری بی قرار
سگی ولگرد
مردی خسته ..
براستی صدای پای تو
از کدام گوشه ی این سرزمین خواهد وزید ؟
آه ای مسافرِ خاموش ظهور کن !
این قبیله ی بی عشق باید بفهمد
کسی که سر بر دامان زمین می گذارد
دیوانه نیست
عاشقی ست در انتظار
{ نیکی فیروزکوهی }
انسان ممکن است ..............
با یک نفر بیست سال زتدگی کند...................
و آن شخص برایش یک غریبه باشد..................
می تواند با یک نفر .............
بیست دقیقه وقت بگذارد ....................
و تا آخر عمر فراموشش نکند .........
( اوریانا فلاچی )
[FONT="]این روزها تلخم، دست برداشته ام از توجه بی وقفه به حضور آدمها[/FONT][FONT="]
پرهیز میکنم از ثبت حضورهایی که ماندگاری ندارند
این روزها تلخ تر از همیشه از همه آدمها بریده ام!
[/FONT]
[FONT="]شمع دانی که دم مرگ به پروانه چه گفت؟[/FONT][FONT="]...
[/FONT][FONT="]گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی[/FONT][FONT="]...
[/FONT][FONT="]سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد[/FONT][FONT="]...
[/FONT][FONT="]گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی[/FONT][FONT="][/FONT]
و عجیبـــ تر از آن استـــ [SUB]دوستـــ داشته شدن[/SUB]... وقتے مے دانیم کسے با جان و دل دوستمان دارد... و نفس ها و صدا و نگاهمـــان در روح و جانـش ریشـه دوانده به بازیش مے گیـریم
هرچه او عاشق تر ما سرخوش تر ، هرچه او دل نازکـــ تر ، ما بے رحم تر... تقصیر از ما نیستـــ تمامے قصه هاے عاشـــقانه ، اینگونـــه به گوشـــمان خوانده شده انـــد.