به سختی می خروشم: های باران!...تو که جان میدهی بر دانه در خاکغبار از چهرِ گل ها می کُنی پاکغمِ دل هایِ ما را شستشو کنبرای ما سعادت آرزو کن "فریدون مشیری"
این روز ها عجیب سر در گمم اصالت احوالم دستم نیست لحظه لحظه را برزخی طی میکنم درست شبیه برگی پاییزی که دل به باد سپرده، ولی از درخت هم نمی توانند دل بکند...
خسته ام از تظاهر به ایستادگی از پنهان کردن زخم هایم زور که نیست ! دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و با لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز رو به راه است....! ............اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم میخواهم لج کنم ، با خودم ، با تو ، با همه ی دنیا...! چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیاید و مثل هر روز باشی....؟؟! خسته ام .... از تو .... از خودم....از همه ی زندگی ..... میخواهم بکشم کنار ! از تو ... از خودم..... از همه ی زندگی .....
با تمام خاطرات تلخ و شیرینم زنده ام
و چه بی مفهوم است نفس کشیدن
و چه بی پروا رها می شوم در چشمانش
روزگار را می گویم
که با آن چشمان شهلای سیاه
خیره به من می نگرد
گویی ارثش را طب می کند ....
سخت ترین دو راهی ، دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است
گاهی کامل فراموش میکنی و بعد میبینی که باید منتظر می ماندی
و گاهی
آنقدر منتظر میمانی تا وقتی که میفهمی زودتر از این ها باید فراموش میکردی . . .
نشستم...
خسته شدم...
دیگر قایق نمیسازم...
پشت دریا ها هر خبری
که میخواهد باشد...
وقتی از تو خبری نیست...
قایق میخواهم چه کار....
مرا همین جزیره ی کوچک تنهایی هایم بس است...
[h=6]تنها نیستم!
احساس غربت ویرانم میکند!
زار میزنم !
گونه هایم نم هم نمی گیرد!
چشمانم یبوست گرفته!
چه فلسفه ایست بودن در حالی که نیستی و ماندن در حالی که مدتهاست رفته ای...[/h]
شهر من رقص کوچه هایش را بازمی یابد
هیچ کجا هیچ زمان فریاد زندگی بی جواب نمانده است
به صدا های دور گوش می دهم از
دور به صدای من گوش می دهند
من زنده ام
فریاد من بی جواب نیست، قلب
خوب تو جواب فریاد من است.
...
...
احمد شاملو
نگاه که کم الکی نیست. ابهتی دارد برای خودش. آن هم نگاهی که ذره ای از احترام و عشق و خاطره و درد، همه را در خودش دارد.
...
...
یوسف آباد، خیابان سی و سوم _ سینا دادخواه