ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هرکس که بریدیم بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم پریدیم
مرا باید که جان و تن نماند
و گر هر دو بماند من نماند
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هرکس که بریدیم بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم پریدیم
مادر هستی ام به امید دعای اوست
فردا کلید باغ بهشتم رضای اوست
تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن استتا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت
تو را مرور میکنم ...تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تو را مرور میکنم ...
به هر بهانه ای که هست
پر از سرور میکنم فضای اشیانه را
انان که خاک را به نظر کیمیا کنند
ایا بود که گوشه چشمی نظر به ما کنند
ماییم و نوای بی نواییدیر گاهیست که تنها شده ام
قصه ی غربت صحرا شده ام
وسعت درد فقط سهم من است
باز هم قسمت غم ها شده ام...
ماییم و نوای بی نوایی
بسم الله اگر حریف مایی
ماییم و نوای بی نوایی
بسم الله اگر حریف مایی
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
یک عمر دیده بر ره و یک عمر انتظار
عمرم به سر رسید و نشد یار، یار من
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانهیا رب ... یا ریشه به ریش نیست و من کورم
یا تو نزدیکی ومن دورم...
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد/ داند که سخت باشد قطع امیدوارانمن مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صدبار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد/ داند که سخت باشد قطع امیدواران
درختی کز جوانی کوژ برخاست
چو خشک و پیر گردد کی شود راست؟
تو و مست از می به چمن چون گل خندان از مستی بر گریه منبا دگران در گلشن نوشی می من ز فراغت ناله کنم تا کی؟تو و چون می لاله کشیدن ها من و چون گل جامه دریدن ها
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد/من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
می خواست پر گشاید تا اوج، تا ستاره
امّا برای پرواز این بار ها گران بود
دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم / طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد
به ندایی دل غمدیده ما شاد نکرد
دل میرود
نمیدانم کجا اما میدانم
بدون تو دلم خیلی تنگ میشود
ديروز بوده ام در گوشه قفس
امروز مانده ام بي يار و هم نفس
سوسو چراغی در کناری میاید
میدانی این سوسو عشقمان هست
دیگر عاشقت نیستم
دیگر نمیبینمت
شبی یاد دارم که چشمم نخفتتندرستان را نباشد درد ریش
جز به هم دردی نگویم درد خویش
گفتن از زنبور بی حاصل بود
با یکی در عمر خود نا خورده نیش
تندرستان را نباشد درد ریش
جز به هم دردی نگویم درد خویش
گفتن از زنبور بی حاصل بود
با یکی در عمر خود نا خورده نیش
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم پروانه با شمع گفت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |