تنهاییم را با تو قسمت میکنم سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست...
تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
داد و بیداد نکردم که در اندیشه ی من
مرد آن است که غم را به گلو می ریزد
آخرین مرحله ی اوج فروریختن است
مثل فواره که در اوج فرو می ریزد.
اولم رام نمودی به دل آرامی ها
آخرم سوختی از حسرت ناکامی ها
تو و نوشیدن پیمانه و خشنودی دل
من و خاک در می خانه و بد نامی ها
یا رب تو مرا به نفس طناز مدهتا در نظر خلق نگردی کافر
در مذهب عاشقان مسلمان نشوی....
تو در چشم مني تا ديده دارم
چه گويم؟ عاشقي ناديده دارم
به شبهايم تو رونق ميدهي يار
به درگاهت رخي سائيده دارم
نميپرسي زحالم، بي نيازي
نميداني دلي ناليده دارم
سحرگاهان که چشمم برهم آيد
همي دانم ترا در ديده دارم
من معتقدم که هر چه گویی
شیرین بود از لب شکربار
پیش دگری نمیتوان رفت
از تو به تو آمدم به زنهار
هر که این روی ببیند بدهد پشت گریز
گر بداند که من از وی به چه پهلو خفتم
آتشی بر سرم از داغ جدایی میرفت
و آبی از دیده همیشد که زمین میسفتم
در وهم نگنجد که چه دلبند و چه شیرین
در وصف نیاید که چه مطبوع و چه زیباست
صبر و دل و دین میرود و طاقت و آرام
از زخم پدید است که بازوش تواناست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |