مشاعرۀ سنّتی

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز

در آرزوي مُحبت ، اُميد دل ، به تو بستم
چه آرزو ؟ چه مُحبت ؟ كدام دل ؟ چه اُميدي


 

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را


شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود

کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را


وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او

تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را


گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم

جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز

اگر تو فارغی از حال دوستان یارا

فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را


تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش

بیان کند که چه بودست ناشکیبا را...:gol:
 

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب

هزار مؤمن مخلص درافکنی به عقاب


که را مجال نظر بر جمال میمونت

بدین صفت که تو دل می‌بری ورای حجاب


درون ما ز تو یک دم نمی‌شود خالی

کنون که شهر گرفتی روا مدار خراب


به موی تافته پای دلم فروبستی

چو موی تافتی ای نیکبخت روی متاب


تو را حکایت ما مختصر به گوش آید

که حال تشنه نمی‌دانی ای گل سیراب


اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد

و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب


دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهل است

که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب


کجایی ای که تعنت کنی و طعنه زنی

تو بر کناری و ما اوفتاده در غرقاب


اسیر بند بلا را چه جای سرزنش است

گرت معاونتی دست می‌دهد دریاب


اگر چه صبر من از روی دوست ممکن نیست

همی‌کنم به ضرورت چو صبر ماهی از آب


تو باز دعوی پرهیز می‌کنی سعدی

که دل به کس ندهم کل مدع کذاب
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
به چشم‌های تو فرهادها نمی‌آیند
نگاه تو پــی یک صید آبرومند است

نگاه خسته‌ی عاشق کبوتر جَلدی است
اگر چه مــی‌پرد امــا همیشه پابند است

نسیم، عطر تو را صبــح با خودش آورد
و گفت: روزی عشاق با خداوند است...:gol:
 

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا مست نباشی نبری بار غم یار

آری شتر مست کشد بار گران را


ای روی تو آرام دل خلق جهانی

بی روی تو شاید که نبینند جهان را


در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت

حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را


آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل

شهد لب شیرین تو زنبورمیان را
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنکه آمد... خسته آمد... خسته رفت
دفتر دل را نخواند و بسته رفت
دل غمین شد... ماند... در کار خودش
دیدمش... در جاده او... دلبسته رفت


آنکه آمد... با خودش تقدیر داشت
خواب بودم... خواب من... تعبیر داشت
گوشه ی گلدان... گلی روییده بود
آنکه آمد با دلش... تاثیر داشت

او شکایت داشت... او رنجیده بود
از
دل ما... او بدی ها دیده بود
هرچه گفتم ملتمس ... زین جا نرو
گفت او ... این قصه را نشنیده بود


من ندیدم آنکه آمد... خسته رفت
او چه شد... از این بساط بسته رفت؟
من نفهمیدم... چه کردم... خسته شد
خسته از ما آمد و آهسته رفت ....
 

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن

وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور


گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن

چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
 

*ABER*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن

وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور


گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن

چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل ز احول دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بودست مراد وی از این ساختنم
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را...
اين پيامت غرق طوفانم نمود
اشك باران ، اشك بارانم نمود
در
سپيدي گر چه همچون برف بود
ليك
سرشار از هزاران حرف بود

 

*ABER*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اين پيامت غرق طوفانم نمود
اشك باران ، اشك بارانم نمود
در
سپيدي گر چه همچون برف بود
ليك
سرشار از هزاران حرف بود

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه ی بامی که پریدیم پریدیم...
 

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روز و شبم مونس تویی مونس تویی
دام مرا خوش آهویی خوش آهویی

ای شمع من بس روشنی بس روشنی
در خانه‌ام چون روزنی چون روزنی

تیر بلا چون دررسد چون دررسد
هم اسپری هم جوشنی هم جوشنی
 

baran 2012

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم


تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم


خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم


منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم


پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم


عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم


هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم


سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم


تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم


تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم


از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم


خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم




 

*ABER*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
می‌دهم خود را نوید سال ِ بهتر، سال‌هاست/گرچه هر سالم بهتر از پار می‌آید فرود
در دل من خانه گیرد، هر چه عالم را غم است/می‌رسد وقتی به منزل، بار می‌آید فرود
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلی پُـر دارم و صد غصّـــــــــــــــه دارم
به دردم گوش کن تا غـــــــــــــم ببارم
دمی با من بخوان این شعــــــر لطفاً
بمان تا آخـــــرين واژه
كـنــــــــارم
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم از دست شده حوصله نيست
سر شـــوريده مـــا را چه شـــود؟

راه دور و شب تار و سفر بي پايان
يـــار تنهـــايي ما گـــو که شــــود؟
 

*ABER*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران پیکی ندوانید و پیامی نفرستاد...
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل تو را دوست تر ، زجان دارد، جان زبهر تو در ميان دارد
گركند جان به نثار مرنج ، چه كند؟ در دسترس همان دارد

 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا