میان سپه کاویانی درفش / بپیش اندرون تیغهای بنفش
درفش شهنشاه با بوق و کوس / پدید آمد و شد زمین آبنوس
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند
میان سپه کاویانی درفش / بپیش اندرون تیغهای بنفش
درفش شهنشاه با بوق و کوس / پدید آمد و شد زمین آبنوس
دل دراین پیره زن عشوه گر دهر مبند که این عروسیست که در عقد بسی داماد است
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم*نوعروسیست.
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
میازار موری که دانه کش است
که جان داردو جان شیرین خوش است
تو در کنار خودت نیستی نمی دانی
که در کنار تو بودن چه عالمی دارد
دلم خوش است در این کار و زار هر "بیتی "
برای خویش "مقام معظمی" دارد
....
ای که مایوس از همه سوئی به سوی عشق رو کن
قبله دلهاست اینجا هر چه خواهی آرزو کن
تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید
حال ما خواهی اگر در گفته ما جستجو کن
- استاد نظام وفا
نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته ست
یار مردان خدا باش که در کشتی نوحیار من چون بخرامد به تماشای چمن
برسانش ز من ای پیك صبا پیغامی
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
شـبیـه سـرزمـیـنـی که یـکـی در آن بـه پـا خـیـزد
دام دگر نهادهام تا که مگر بگیرمش
آنک بجست از کفم بار دگر بگیرمش
آنک به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش
گر چه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش
- مولوی
شـبیـه سـرزمـیـنـی که یـکـی در آن بـه پـا خـیـزد
یـکـی در مـن شـبــیـــه تــو خـیـــال کـودتــا دارد
منِ دل مـرده و عـشـق تـو شایـد منطـقـی باشـد
گـل نـیـلـوفـــر اغـلــب در دل مــرداب جــا دارد
دمان رخش بر مادیانان چون دیو / میان گله برکشیده غریو
...وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
...
نم باران، لب دریا، غم تو تنگ غروب
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی
انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست
سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی!
...
یادش به خیر!پشت مرا ناگهان شکست
آن دوستی کـه خواست بمیرد یرای من.. (مهدی فرجی)
...نموده ز هر سو به چشم اهرمن / چو مار سیه باز کرده دهن
چو پولاد زنگار خورده سپهر / تو گفتی به چشم اندر اندود چهر
...
روی دیوار دلم سایه ای از قامت توست
مثل تنهایی من قد بلندی داری ...
عین مرگ است اگر بی تو بخواهد برود
او که از جان خودت دوست ترش می داری
....
هم سوخته شمع شما هم سوخته پروانه؟! : )یاران چ غریبانه رفتند ازین خانه
هم سوخته شمع شما هم سوخته پروانه؟! : )
هوای خانه ام را مه گرفته، قطره های اشک
شبیه آب دریا شور کرده چای فنجان را
نمی دانی چه رنجی می کشم در کنج تنهایی
مگر روزی بخوانی خط به خط دیوار زندان را
...
هم سوخته شمع شما هم سوخته پروانه؟! : )
هوای خانه ام را مه گرفته، قطره های اشک
شبیه آب دریا شور کرده چای فنجان را
نمی دانی چه رنجی می کشم در کنج تنهایی
مگر روزی بخوانی خط به خط دیوار زندان را
...
: ))
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
ب خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
آن بختِ گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود
لب بسته و پر سوخته ، از کوی تو رفتم
رفتم ، بخدا ، گر هوسم بود بَسَم بود
دو فرسنگ چون اژدهای دژم / همی مردم آهخت ازیشان بدم
سواران جنگی ز توران هزار / گرفتند زنده پس از کارزار
روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار
چرخ فیروزه طربخانه از ای کهگل کرد
دلیری کجا نام او اشکبوس / همی برخروشید بر سان کوس
بیامد که جوید ز ایران نبرد / سر هم نبرد اندر آرد به گرد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |