Ghazalpare
عضو جدید
دنیا برای هر دوتامان،تکرار یک روز بلند است
تو لحظه ها را می دویدی،من در حصار خود اسیرم
(جواد نعمتی)
تو لحظه ها را می دویدی،من در حصار خود اسیرم
(جواد نعمتی)
آخرین ویرایش:
دنیا برای هر دوتامان،تکرار یک روز بلند استتو لحظه ها را می دویدی،من در حصار خود اسیرمجواد نعمتی
دنیا برای هر دوتامان،تکرار یک روز بلند است
تو لحظه ها را می دویدی،من در حصار خود اسیرم
(جواد نعمتی)
می چرخم و می رقصم و می نوشم ازین جام
بی خود شده از خویشم و از گردش ایام
این عشق الهیست حق لایتناهیست
این عشق الهیست این شور خداییست
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
کودکی ده ساله بودم
نرم و نازک
چست و چابک
می پریدم از سر جو
دور می گشتم ز خانه...
می شنیدم از پرنده
از لب باد وزنده
داستانهای نهانی
رازهای زندگانی..
یکی خوان زرین بفرمود شاه / که بنهاد گنجور در پیشگاه
ز هر گونه گوهر برو ریختند / همه یک بدیگر برآمیختند
وادی عشق بسی دور و دراز است ولیدین و دنیا را به شوق حرف هایت باختم
حال با این قلب بی دین هر چه می خواهی بگو!
با تو باشم طعم غم هایم چه فرقی می کند؟
حرف های تلخ و شیرین هر چه می خواهی بگو
...
اینجا چقد از رونق افتاده :|وادی عشق بسی دور و دراز است ولی
طی شود جاده صد ساله به آهی گاهی
آره واقعا..اینجا چقد از رونق افتاده :|
يا وفا يا خبر وصل تو يا مرگ رقيب
بود آيا كه فلك زين دو سه كاري بكند
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایمآره واقعا..
دل بردی از من به یغما ، ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من...
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانمآنکس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزندو عیالو خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دوجهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند....
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
این درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
من از آدابِ مهمانداری ات چیزی نمی دانم
ولی در شهرِ من رسم است، می بوسند مهمان را
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد | آنرا که وفا نیست ز عالم کم باد | |
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد | جز غم که هزار آفرین بر غم باد | |
در عشق توام نصیحت و پند چه سود | زهراب چشیدهام مرا قند چه سود | |
گویند مرا که بند بر پاش نهید | دیوانه دل است پای بر بند چه سود | |
من ذره و خورشید لقایی تو مرا | بیمار غمم، عین دوایی تو مرا | |
بی بال و پرم در پی تو میپُرم | من که شدهام چو کهربایی تو مرا |
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد آنرا که وفا نیست ز عالم کم باد دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد جز غم که هزار آفرین بر غم باد در عشق توام نصیحت و پند چه سود زهراب چشیدهام مرا قند چه سود گویند مرا که بند بر پاش نهید دیوانه دل است پای بر بند چه سود من ذره و خورشید لقایی تو مرا بیمار غمم، عین دوایی تو مرا بی بال و پرم در پی تو میپُرم من که شدهام چو کهربایی تو مرا
مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنماگر عز وجاه است و گر ذل و قید
من از حق شناسم، نه از عمرو و زید
ز علت مدار، ای خردمند، بیم
چو داروی تلخت فرستد حکیم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
من آن ستارهی نامرئیام که دیده نشد
صدای گریهی تنهاییش شنیده نشد
من آن شهاب شرار آشنای شعلهورم
که جز برای زمینخوردن آفریده نشد
شیوه چشمت فریب جنگ داشتدر کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه گر کوزه خر کوزه فروش
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستیوقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوی
گر سر صحرات باشد سروبالایی بجوی
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم
مقام معظم رهبری
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
ملک الشعرا بهار
...
دست هایت را خودت "ها"کن اگر یخ کرده اند
از لب معشوقه هامان "ها" نمی آید رفیق
هضم دلتنگی برای موج آسان نیست، آه
آب دریا بی سبب بالا نمی آید رفیق
...
سجاد صفری اعظم
شهرت عشق کند زمزمه حسن بلند
شد ز یوسف سخن عشق زلیخا مشهور
وحشی
روز وداع من کسی تنگ دلی نمی کند
بس که به دوستی او با همه شهر دشمنم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |