مشاعرۀ سنّتی

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مستان خرابات ز خود بی خبرند
جمعند و ز بوی گل پراکنده ترند
ای زاهد خودپرست با ما منشین
مستان دگرند و خودپرستان دگرند

دلی چون شمع می‌باید که بر جانم ببخشاید

که جز وی کس نمی‌بینم که می‌سوزد به بالینم

 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
میل دل با طاق ابروی بتان امروز نیست

کج بنا کردند از اول قبله این خانه را


- صائب تبریزی

اهل همین کوچه‌ی بن‌بست کـناری
که تو از پنجره‌اش پای به قلب من ِ دیوانه نهادی
تو کجا؟ کوچه کجا؟ پنجره‌ی باز کجا؟
من کجا؟ عشق کجا؟ طاقتِ آغاز کجا؟
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
ای عشق بی نشان ز تو من بی نشان شدم

خون دلم بخوردی و در خورد جان شدم


چون کرم‌ پیله عشق تنیدم به خویش بر

چون پرده راست گشت من اندر میان شدم


- عطار



 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ای عشق بی نشان ز تو من بی نشان شدم

خون دلم بخوردی و در خورد جان شدم


چون کرم‌ پیله عشق تنیدم به خویش بر

چون پرده راست گشت من اندر میان شدم


- عطار



میرسی روزی به آن چیزی که میخواهی ولی
در رسیدنهای خود تغییر پیدا میکنی

چشم میدوزی به او از دور و میپرسی چرا
نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی
 

qalam

عضو جدید
میرسی روزی به آن چیزی که میخواهی ولی
در رسیدنهای خود تغییر پیدا میکنی

چشم میدوزی به او از دور و میپرسی چرا
نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی

یک به یک یا مژه هایت دل من درگیر است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم...
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یک به یک یا مژه هایت دل من درگیر است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم...

من در بهشت عشق تو آدم شدم، ولی

خود را خراب خوردن گندم نمی کنم

ای بهترین بهانه برای نمردنم
دیگر تو را میان غزل گم نمی کنم
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود..

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]در چشم باد، لاله فقط پرپرش خوش است[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]خورشید روز واقعه خاکسترش خوش است[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]از باغها شنیده‌ام این را که عطر یاس[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]گاهی نه پشت پنجره، لای درش خوش است[/FONT]
 

old eng

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
در چشم باد، لاله فقط پرپرش خوش است

خورشید روز واقعه خاکسترش خوش است


از باغها شنیده‌ام این را که عطر یاس
گاهی نه پشت پنجره، لای درش خوش است
تا من چشم مست تو دیدم
ز ساغر عشقت دو جرعه چشیدم
شد زمین مست، آسمان مست،
بلبلان نغمه خوان مست
باغ مست و باغبان مست
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تا من چشم مست تو دیدم
ز ساغر عشقت دو جرعه چشیدم
شد زمین مست، آسمان مست،
بلبلان نغمه خوان مست
باغ مست و باغبان مست

تا شبِ زلف تو با ماه رخت تلفیق شد

بر مسیر شعر گفتن، دستِ من تشویق شد
از دواتِ چشمِ تو، خطّاط ابرویت کشید
ابروانت بعد از آن سرمشق نستعلیق شد
 

old eng

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز

تا شبِ زلف تو با ماه رخت تلفیق شد

بر مسیر شعر گفتن، دستِ من تشویق شد
از دواتِ چشمِ تو، خطّاط ابرویت کشید
ابروانت بعد از آن سرمشق نستعلیق شد
چه توصیفی...
دوباره مرغ دلم هوای کربلا کرد
دل شکسته ام رو اسیر و مبتلا کرد...
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و می خواران از نرگس مستش مست

تو که نزدیک تر از من به منی می دانی
دل که شیداست مرا یاد تو می اندازد
هر زمان نغمه ی عشقی است که من می شنوم
از تو گویاست ، مرا یاد تو می اندازد

 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز

سیامک ترکاشون

متخصص مباحث اجرایی عمران
کاربر ممتاز
در دهه سال1350 که در دانشگاه تبریز دانشجو بودم با یاری وهمت یکی از استادان دانشکده ادبیات که از دوستان استاد شهریار بود افتخارحضور واشنایی با استاد را پیدا نمودم. واین جلسات دیدار وکسب فیض از محضر ان روانشاد بارها تکرار شد. اگرچه اذربایجانی نیستم -اما بعلت علاقه ام به تبریز و غزلیات ترکی استاد بسرعت زبان ترکی را درحد فهم اشعار ایشان اموختم. هیچگاه خاطرات مصاحبت با استاد ومحبت های مردم تبریز را دران سالها از یاد نخواهم برد. وعلت انتخاب اشعار شهریار دراین مشاعره باین خاطر است.روحش شاد ویادش جاودان باد.

یاعلی نام تو بردم نه غمی ماند ونه همی
بابی انت وامی.
گوییا هیچ نه همی به دلم بوده نه غمی
بابی انت وامی.

images (16).jpg
 

old eng

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یاران خراب باده و من مست خون دل

مست است هر کسی ز می نوش‌ فام خویش


- فروغی بسطامی
شادم به خیال تو چو مهتاب، شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
چون پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار
گامی به سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو، من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر، یک مژه خفتن نتوانم
**
فریاد ز بی‌مهریت ای گل که در این باغ
چون غنچه پاییز، شکفتن نتوانم
ای چشم سخنگوی، تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
استاد شفیعی کدکنی

من عاشق این کارم که چن ده سال پیش استاد شجریان خوندن. واقعا فوق العادست. خیلی فوق العاده.
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مرا، تو، دوست خواندستی، عجب نیست

که دشمن، سعی دارد در عذابم.

ابوالقاسم لاهوتی

مُشـــرکان کز هر ســـــــلاحی فتنه و شــر میکُنند
از عـبا هنگامه وز عمّـــامه محشـر میکنند

این محبت محتسب با دکّـــــــهۀ گـــــــــبران نــکرد
کایـن گروه تُحفه با محراب و منبر میـکنند

 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل در بر من زنده برای غم تست

بیگانه خلق و آشنای غم تست


لطفی است که می‌کند غمت با دل من

ورنه دل تنگ من چه جای غم تست


- مولوی

تومار زندگانیم ای نیستی بپیچ
دیگر بس است قصه ی ایام هستی ام

رنگ تعلقی نپذیرفت خاطرم
وارسته از تصور اوهام هستی ام


دست طلب بریده ز دامان آرزو
ننهاده سر به بستر آرام هستی ام
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تومار زندگانیم ای نیستی بپیچ
دیگر بس است قصه ی ایام هستی ام

رنگ تعلقی نپذیرفت خاطرم
وارسته از تصور اوهام هستی ام


دست طلب بریده ز دامان آرزو
ننهاده سر به بستر آرام هستی ام

ما در این عالم که خود کُنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
سایه‌ی دولت همه ارزانی نو دولتان
من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
 

Sima

مدیر تالار مهندسی هسته ای همکار مدیر تالار زبان
مدیر تالار
کاربر ممتاز
ما در این عالم که خود کُنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
سایه‌ی دولت همه ارزانی نو دولتان
من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن

نصیحت گوی رندان را که باحکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ میبینم مگرساغرنمیگیرد.
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دم به دم حلقه این دام شود تنگ تر و من
دست و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم...


ملاح که بهر ماه من مهد آراست
گفتی کشتی مرا چو کشتی شد راست

چندان خبرم بود که او کشتی خواست
در آب نشست و آتش از من برخاست
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ملاح که بهر ماه من مهد آراست
گفتی کشتی مرا چو کشتی شد راست

چندان خبرم بود که او کشتی خواست
در آب نشست و آتش از من برخاست

تا دست به دامان ریا افتادند
بی وقفه به یاد شهدا افتادند
شوخی ، شوخی به شاخه ها سنگ زدند
جدی جدی پرنده ها افتادند !​
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا دست به دامان ریا افتادند
بی وقفه به یاد شهدا افتادند
شوخی ، شوخی به شاخه ها سنگ زدند
جدی جدی پرنده ها افتادند !​

دامن آلودده نشو تا به عزیزی برسی
عصمت یوسف خود را به زلیخا مفروش

مهدی سهیلی
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا