دوش رفتم بدر میکده خواب آلوده / خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
دوش رفتم بدر میکده خواب آلوده / خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن / بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام
من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام / خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم / با من چه کرد دیده معشوقه باز من
نام تو دعای مستجاب باران
هر بار که تو را خوانده ام، باریده ام
من بگوش خود از دهانش دوش / سخنانی شنیده ام که مپرس
سیزده را همه عالم بدراز شهر امروز
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم
من که از آتش دل چون خم می در جوشم / مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم
من عاشقِ چشمت شدم... نه عقل بودو نه دلی
چیزی نمیدانم ازین دیوانگیو عاقلی..
یا رب به محمد و علی و زهرایا رب به حسین و حسن و آلعبا
کز لطف برآر حاجتم در دو سرا
بیمنت خلق یا علی الاعلا
ابو سعید ابوالخیر
مرسی که منو یاد قطعه ی زیبای استاد شجریان انداختینای همدم روزگار چونی بی من..ای مونس و غمگسار چونی بی من ..
من با رخِ چون خزان زردم بی تو ..تو با رخِ چون بهار،چونی بی من؟؟
مرسی که منو یاد قطعه ی زیبای استاد شجریان انداختین
ناگشته من از بند تو آزاد بجستی
نا کرده مرا وصل تو خشنود برفتی
آهنگ به جان من دلسوخته کردی
چون در دل من عشق بیفزود برفتی
انوری
یادِ یامی که در گلشن فغانی داشتم..در میان ِ لاله و گل آشیانی داشتم
گردِ آن شمعِ طرب میسوختم پروانه وار... پایِ آن سروِ روان اشکِ روانی داشتم
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
مشک آن است که خود ببوید / نه آن که عطار بگوید
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد روزان ابری
داروگ
کی میرسد باران!؟
نا کرده گناه در جهان کیست بگو وان کس که گنه نکرد چون زیست بگو
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که درطریقت ما کافریست رنجیدن
نشاط جوانی ز پیران مجوی / که آب رفته باز نیاید به جوی
یا رب تو چنان کن که فرجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
رفت از بر من آنکه مرا مونس جان بود
دیگر به چه امید در این شهر توان بود
دارم از زلف تو اسباب پریشانی جمع
ای سر زلف تو مجموع پریشانی ها
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش / این چراغی است کزین خانه به آن خانه برند
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه یرخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
از دوســـــــت به یادگــــار دردی دارم / که ان درد به صد هزار درمان ندهم
من نه آنم که دوصد مصرع رنگین گویممن درد تو را ز دست آسان ندهم
دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |