تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
همه جا به بي وفايي مثلند خوبرويان
تو ميان خوبرويان مثلي به بي وفايي
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
فک کنم "میازار" باشه.
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
همه جا به بي وفايي مثلند خوبرويان
تو ميان خوبرويان مثلي به بي وفايي
همه در چشم مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
"استاد شهریار"
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غارتویی خواجه نگهدار مرا
نصیحتگوی ما عقلی ندارد
نصیحتگوی ما عقلی ندارد
بر او گو در صلاح خویشتن کوش
سعدی
شب است و شاهدو شمع و شراب و شیرینی
غنیمتست این دم که دوستان بینی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم / دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم / دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
سرو چــمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند
درد عشقی کشیده ام که مپرس / زهر هجری چشیده ام که مپرس
سرو چــمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند
سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چهشهریارا
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه
درد عشقی کشیده ام که مپرس / زهر هجری چشیده ام که مپرس
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام / خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدامسایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض به هوی سر کوی تو برفت از یادم
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام / خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام
هر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد
دور سر هلهله و هاله شاهین اجلشهریارا
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه
کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه
بدتر از خواستن این لطمه نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه
یه جوریه ناامیدی موج میزنه توش. جالبه
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم / نقشی بیاد خط تو بر آب میزدم .......... خیلی این بیت زیباست
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم / نقشی بیاد خط تو بر آب میزدم .......... خیلی این بیت زیباست
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
مایه امید مدان غیر را
کعبه حاجات مخوان دیر را
غیر ز دلخواه تو آگاه نیست
ز آنکه دلی رابدلی راه نیستخواهش مرهم ز دل ریش کن
هر چه طلب می کنی از خویش کن
رهی معیری
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟حافظ
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
سعدیییی
ترسم این قوم که بر درد کشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم
جرس فریاد بردارد که بربندید مهــــــــمل ها
اگرچه خرمن عمرم غم تو داد بباد / بخاک پای عزیزت که عهد نشکستم
می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصلت از دور جوانی این است
هنگام گل و مل است و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی این است
تو را من چشم در راهم ، شبا هنگام ، که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی ( نیما یوشیج )
یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیمویران شود این شهر که میخانه ندارد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |