ازآمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
دست از طلب ندارم تا کام من برآید / یا تن رسد بجانان یا جان زتن برآید
ازآمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
در کوی نیک نامان مارا گذر ندادنددست از طلب ندارم تا کام من برآید / یا تن رسد بجانان یا جان زتن برآید
دست طمع چو پیش کسان میکنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
دست طمع چو پیش کسان میکنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
شکر شکن شوند همه طوطیان هند / زین قند پارسی که به بنگاله میرود
شنیدم که در جنگ مازندران / چه کرد ان دلاور به گرز گران
در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
امضاتون بسیار درسته.
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمعامضاتون بسیار درسته.
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
دلیر جوان سر به گفتار پیر / بداد و ببود آن سخن دلپذیراز کیمیای مهر تو زر گشت روی من / آری به یمن لطف شما خاک زر شود
ههههه چقدر شلوغ شد![]()
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است مه در خرمن پروانه زدند
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من / آری به یمن لطف شما خاک زر شود
ههههه چقدر شلوغ شد![]()
دلیر جوان سر به گفتار پیر / بداد و ببود آن سخن دلپذیر
دلیر جوان سر به گفتار پیر / بداد و ببود آن سخن دلپذیر
ای عاشق گدا چولب روح بخش یارراز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست / وندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود
ای عاشق گدا چولب روح بخش یار
می داندت وظیفه تقاضا چه جاجت است
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
درکوی نیک نامان ماراگذر ندادنداین قافله ی عمر عجب میگذرد
دریادمی که با طرب می گذرد
این قافله ی عمر عجب میگذرد
دریادمی که با طرب می گذرد
درکوی نیک نامان ماراگذر ندادند
گرتو نمیپسندی تغییر ده قضارا
ای صبا سوختگان برسر ره منتظرندالا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
دل در جهان مبند و به مستی سوال کن / از فیض جام و قصه جمشید کامکار
ای صبا سوختگان برسر ره منتظرند
گر از آن یار صفر کرده پیامی داری
در جهان تا میتوانی ساده و یکرنگ باشیا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند"؟!
در جهان تا میتوانی ساده و یکرنگ باش
قالی از صد رنگ بودن زیر پا افتاده است
تا توانی دفع غم از خاطری غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن
تار و پود عالم امکان، به هم پیوسته استنیازار موری که دانه کش است
بترس از عمویش که چاقو کش است![]()
نیازار موری که دانه کش است
بترس از عمویش که چاقو کش است![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |