من نه آنم که دوصد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
ما چو نایییم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما زتوست
من نه آنم که دوصد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب / به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید
سری به پای تو گر میرود رضای منستدارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که جنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس
سری به پای تو گر میرود رضای منست
رضای مدعیان جو که مدعای منست
در میکده رهبانم و در صومعه عابدتو را با غیر می بینم صدایم در نمی آبد
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
در این دنیا کسی محرم اسرار کسی نیستدانی که را سزد صفت پاکی
آن کو وجود پاک نیالاید
دانی که را سزد صفت پاکی
آن کو وجود پاک نیالاید
در این دنیا کسی محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست
در دايره قسمت ما نقطه ي تسليميم / لطف آنچه تو انديشي حكم آنچه تو فرمايي
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت
یا رب این نو گل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شبي مجنون به ليلي گفت کاي محبوب بي همتا / تو را عاشق شود پيدا ولي مجنون نخواهد شد
دائم دل خود ز معصیت شاد کنی
چون غم رسدت خدای را یاد کنی
یارم تویی در عالم، یار دگر ندارم / تا در تنم بود جان، دل از تو بر ندارم
میازار موری که دانه کش است
که جان داردو جان شیرین خوش است
ترسم اي مرگ نيايي تو و من پير شوم / آنقدر زنده بمانم كه ز جان سير شوم
من هرچه دیده ام ز دل و دیده دیده ام
گاهی ز دل بود گله گاهی ز دیده ام
من درد تو را ز دست آسان ندهم // دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
مرا مادرم نام مرگ تو کرد / زمانه مرا پتک ترگ تو کرد
دل به دل رتو تا تو آمدم ... قبله گاه من خاکِ کوی تو...
وقت آن است کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم از پی جانان بروم
منم چون شاخ تشنه در بهاران
تویی همچون هوای ابر و باران
نازپرورده تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
دلم تنهاست ماتم دارم امشب // دلي سرشار از غم دارم امشب
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
دانه بهتر در زمين نرم بالا مي كشد // سرفرازي بيشتر چون خاكساري بيشتر
مجال من همين باشد که پنهان عشق او ورزمروزها فکر من این استو همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
دائم گل این یستان شاداب نمی ماندمجال من همين باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گويم چون نخواهد شد
یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باددائم گل این یستان شاداب نمی ماند
دریاب رفیقان را در وقت توانایی
یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که از او خصم به دام امد و معشوقه به کام
مرا یار در هفت خوان رخش بود / که شمشیر تیزم جهان بخش بود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |