ای که به دام تو اسیرم اسیر .......................... لذت دیوانگی از من مگیرتو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو
ببرد قیمت سرو بلندبالا را
دگر ب هر چه تو گویی مخالفت نکنم
که بی تو عیش میسر نمیشود ما را
شب شما هم خوش دوست عزیزم![]()
ای که به دام تو اسیرم اسیر .......................... لذت دیوانگی از من مگیرتو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو
ببرد قیمت سرو بلندبالا را
دگر ب هر چه تو گویی مخالفت نکنم
که بی تو عیش میسر نمیشود ما را
شب شما هم خوش دوست عزیزم![]()
رازی که برِ غیر نگفتیم و نگوییم *** با دوست بگوییم، که او محرم راز استای که به دام تو اسیرم اسیر .......................... لذت دیوانگی از من مگیر
تا بوی زلف یار در آبادی من استرازی که برِ غیر نگفتیم و نگوییم *** با دوست بگوییم، که او محرم راز است
تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادی من است
تو بت چرا ب معلم روی ک بتگر چین
ب چین زلف تو آید ب بتگری آموخت
هزار بلبل دستان سرای عاشق را
بباید از تو سخن گفتن دری آموخت
"تا شکوفه های
سرخ بر پيراهن"
می رویند
تا که نعش
شعر پر نقشم
نقش بر زمين
افتد
لب نخواهم بست
ب.امیدی
دردم ازیارست و درمان نیزهمتو را سریست که با ما فرو نمی آید
مرا دلی که صبوری از او نمی آید
مست مستم ساقیا دستم بگیر ........................ تا نیفتادم ز پا دستم بگیردردم ازیارست و درمان نیزهم
دل فدای او شد و جان نیزهم
مست مستم ساقیا دستم بگیر ........................ تا نیفتادم ز پا دستم بگیر
رضای دوست ب دست آر و دیگران بگذار
هزار فتنه چ غم باشد ار برانگیزند
دوش وقت ِ سحر ازغصه نجاتم دادند
واندرآن ظلمت شب آب ِ حیاتم دادند...
دردم از یار است و درمان نیز هم ...
دل فدای او شد و جان نیز هم....
دوش وقت ِ سحر ازغصه نجاتم دادند
واندرآن ظلمت شب آب ِ حیاتم دادند...
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اخر به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟
مراعهدی ست با جانان که تاجان دربدن دارم
هواداران کویش را چوجان ِ خویشتن دانم...
اردی جهنم است زمانی که یار نیست..... بوی بهار هست و رنگ بهار نیست....یارمرا غارمرا عشق جگرخوارمرا یارتویی غارتویی خواجه نگه دارمرا
اردی جهنم است زمانی که یار نیست.....
بوی بهار هست و رنگ بهار نیست....
[FONT="]در دلم ابر تو می بارد عشق[/FONT]تن من
در تنهایی شلوغ
تمام می شود
ب.امیدی
تن من
در تنهایی شلوغ
تمام می شود
ب.امیدی
دستم بگیر
که باغ نگا تو ....
چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود.....
دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
من تماشای تو میکردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا كه در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لكه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
من تماشای تو میکردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند
دل
به ره نمی گيرد
پا و زونی
تا نباشد در برم
آن یار جونی
ب.امیدی
دل
به ره نمی گيرد
پا و زونی
تا نباشد در برم
آن یار جونی
ب.امیدی
دانی که چیست دولت ؟ دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
یک به یک با مژه هایت دل منمغول است.....
میله های قفسم را نشمارم چه کنم ؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |