تو و ناز و من و این حال پریش
زخم مزن بر منِ آزرده ی ریش
دل پير مراست عمری کم و بيش
تو جوانی و ره صد ساله به پيش
ب.امیدی
شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی
تو و ناز و من و این حال پریش
زخم مزن بر منِ آزرده ی ریش
دل پير مراست عمری کم و بيش
تو جوانی و ره صد ساله به پيش
ب.امیدی
[FONT="]یک بوسه ز لبهای تو در خواب گرفتم [/FONT]شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی
یک بوسه ز لبهای تو در خواب گرفتم
گویی که گل از چشمه مهتاب گرفتم
یک بوسه ز لبهای تو در خواب گرفتم
گویی که گل از چشمه مهتاب گرفتم
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
[FONT="]می خور که چنین عمر که غم در پی اوست[/FONT]می ترسم
در سراشيبِ
راه های
-تنگ و تاریک و نمناکت -
شبی فرو ریزم
ب.امیدی
مو سپيد آخر شدي اي برف
تا سرانجامم چنين ديدي
در دلم باريدي... اي افسوس
بر سر گورم نباريدي
یا بزن سیلی به رویم یا نوازش کن سرم در دو حالت چون رسم بردست تو می بوسمش
نه مجنونم که دل بردارم از دوست ............................ مده گر عاقلی بیهوده پندمشاه شمشاد قدان خسرو شيرين دهنان
كه به مژگان شكند قلب همه صف شكنان
مست بگذشت و نظر بر من مسكين انداخت
گفت اي چشم و چراغ همه شيرين سخنان
[FONT="]مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی[/FONT][FONT="]نه مجنونم که دل بردارم از دوست ............................ مده گر عاقلی بیهوده پندم
یا مسلمان باش یا کافر دو رنگی تا به کی ................. رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتنمخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
[FONT="]نگاه کن که غم درون دیده ام[/FONT][FONT="]یا مسلمان باش یا کافر دو رنگی تا به کی ................. رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
دل هوس سبزه و صحرا ندارد ................... میل به گلگشت و تماشا نداردنگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
دل هوس سبزه و صحرا ندارد ................... میل به گلگشت و تماشا ندارد
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم ......................... جامه ی کس سیه و دلق خود ازرق نکنیمديروز بياد تو و آن عشق دل انگيز
بر پيكر خود پيرهن سبز نمودم
در آينه بر صورت خود خيره شدم باز
بند از سر گيسويم آهسته گشودم
مرنجان دلم را که این مرغ وحشیما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم ......................... جامه ی کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
[FONT="]مرا آن دل که بر دریا زنم نیست[/FONT][FONT="]ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم ......................... جامه ی کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
دیدی که رسوا شد دلم ........................ غرق تمنا شد دلممرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخواست مشکل نشیند
دیدی که رسوا شد دلم ........................ غرق تمنا شد دلم
من به گــوش تـــو سخنهاي نهان خواهم گفت
ســر بجنبـــان كـــه بلـــي ، جــــز كه به سر هيچ مگو
و کسی بی خبر آمد
غزلی داد به دستم
باورم شد من نادان
که در این معرکه هستم
می هست و
مطرب هست و
حال خمار
آن دل آویزی
دست در گردنش
آویزم کجاست
بهروز امیدی
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
کاش این نفس که بر آمد فرو رود
در غم حسرت تو
تا کی
قل، قل بزنيم
یا که
به ره وصال تو
هی زل بزنيم
...
ول کن بابا.......
بيار تا کمی
اتانول بزنيم
بهروز امیدی
در غم حسرت تو
تا کی
قل، قل بزنيم
یا که
به ره وصال تو
هی زل بزنيم
...
ول کن بابا.......
بيار تا کمی
اتانول بزنيم
بهروز امیدی
مرد اگر دنبال فازی پس چرا نول میزنی؟؟؟
تا به کی بر حافظ دیوان تفاعل میزنی؟؟؟
رو بزن تو کنون یک پیک اتافاز و ببین...
کین اتافازت کند همچون خیار و انگبین...![]()
شعرشون با "ن"تموم میشد.تنانگی زنی مدهوش
چنگ بر تنم می زد
من که در کسری از ثانيه
سالها می خواستمش
برقی در چشمم زده بود
چشم هایم را که می بستم
صدها ليوان طرح دار
کشيده بودم خَم شده بود
رو به پيرمردی
فکر ميکنم
شبی با تن سردش
در آغوش گرمم
مُرد
بهروز امیدی
شعرشون با "ن"تموم میشد.
.
.
دردم ازیارست و درمان نیزهم
دل فدای او شد وجان نیزهم
تنانگی زنی مدهوش
چنگ بر تنم می زد
من که در کسری از ثانيه
سالها می خواستمش
برقی در چشمم زده بود
چشم هایم را که می بستم
صدها ليوان طرح دار
کشيده بودم خَم شده بود
رو به پيرمردی
فکر ميکنم
شبی با تن سردش
در آغوش گرمم
مُرد
بهروز امیدی
در دمی گویی تو شعر ای جان من؟؟؟
دردمی گویی تو آه ، ای جان من...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |