دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چ شد
دوستی کی آخر آمد؟؟ دوستداران را چ شد......
:|
دلگیر دلگیرم از غصه می میرم مرا مگذار و مگذر
با پای از ره مانده در این دشت تب دار
ای وای می میرم
سوگند بر چشمت ک از تو
تا دم مرگ دل بر نمی گیرم
مرا مگذار و مگذر
رو خرابیها نگر در خانه هستی ز عشق
سقف خانه درشکسته آستان برخاسته
هوا بس ناجوانمردانه سرد ایییییی
دمت گرم و سرت خوش باد
جوابم را تو.پاسخگوی در بگشای
منم من میهمان هرشبت لولی وش مغموم
منم من سنگ تیپا خورده رنجور...
روز مــن شــب شـد و آن مـاه بـه راهـی نـگـذشـت
این چه عمریست که سالی شد و ماهی نگذشت؟
هلالی جغتایی
توبه ام را بت مستی،به یکی جام شکست
اولین شیشه نبود اینکه در اسلام شکست
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دلتنت ب ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت ازرده گزند مباد
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتـــــش ســودای دل ای وای دل ای وای مـــــا
انان ک خاک را ب نظر کیمیا کنند
ایا بود ک گوشه چشمی ب ما کنند
درآن نفس ک بمیرم درآرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان،ک خاک کوی تو باشم....
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبریمرنجان دلم را ک این مرغ وحشی
ز بامی ک برخاست مشکل نشیند
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم
من نگویم ک مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده ب باغی و دلم شاد کنید
بازم "د"
:|
دراین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
منم نسبت ب "م" همبن حسو داشتم :|
دلا تا کی در این زندان فریب این و ان بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
یارب تو مرا به نفس طناز مده
باهرچه به جز توست مرا ساز نده
من در تو گریزان شدم از فتنه خویش
من آن توام مرا به من باز مده
همت بلند دار ک مردان روزگار
از همت بلند ب جایی رسیده اند
دلم محراب زيبايي چو ابروي تو ميخواهد
بهانه كرده و تنها گل روي تو ميخواهد
دلا خو کن ب تنهایی ک از تنها بلاخیزد
سعادت آن کسی دارد ک از تنها بپرهیزد
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر مادلا خو کن ب تنهایی ک از تنها بلاخیزد
سعادت آن کسی دارد ک از تنها بپرهیزد
ببخشید من ندیدم شما جواب داده بودیندر اين بازار اگر سوديست با درويش خرسند است
خدايا ! منعمم گردان به درويشي و خرسندي
دردم از یار است و درمان نیز همببخشید من ندیدم شما جواب داده بودین
یکی به گوشه چشم التفات کن ما را
که پادشاهان گه گه نظر به عام کنند
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
مرا باور کنی یا نه تویی پایان ویرانی
چه غمگینانه آزادی از آن عهدی ک میدانی ...
یارب چه بلا که عشق یارست
زو عقل به درد و جان فکارست
دل برد و جمال کرد پنهان
فریاد که ظلم آشکارست
تنــم از واسـطه دوری دلـبر بگــداخت
جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت
تورا ک هر چه مراد است در جهان داری
چ غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |