یارب این آتش که در جان من است
سرد کن زآنسان که کردی بر خلیل
لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ور ن ز نزدیک هم رخصت دیدار هست
یارب این آتش که در جان من است
سرد کن زآنسان که کردی بر خلیل
لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ور ن ز نزدیک هم رخصت دیدار هست
ملکا ذکر تو گو یم که تو پاکی و خداییتا شدم حلقه ب گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو ب مبارک بادم
ملکا ذکر تو گو یم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راهنمایی
یار اگرننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
تو را پرواز بس زود است و دشوار
ز نوکاران ک خواهد کار بسیار
تا شدم حلقه بگوش در میخانه ی عشقروزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است
تا شدم حلقه بگوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم![]()
در خرابات مغان نور خدا می بینممرنجان دلم را ک این مرغ وحشی
ز بامی ک برخاست، مشکل نشیند...
در خرابات مغان نور خدا می بینم
وین عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
منم ک گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشته زندانیتو نیکی میکن و در دجله انداز
ک ایزد در بیابانت دهد باز
زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشته زندانی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
محتسب مستی ب ره دید و گریبانش گرفتيا رب اين قافله را لطف ازل بدرقه باد
که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام
ماجراي من و معشوق مرا پايان نيست
هر چه آغاز ندارد نپذيرد انجام
تو با من باش و بگذار عالمی از من جدا گرددمحتسب مستی ب ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهنست افسار نیست
گفت مستی زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست
تا آب شدم سراب دیدم خود رامحتسب مستی ب ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهنست افسار نیست
گفت مستی زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آنتو با من باش و بگذار عالمی از من جدا گردد
چو یکدم با تو باشم دل از هر غم رها گردد
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابییادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
از فال دست خود چه بگویم که ماجرایادباد آن که چو آغاز سخن میکردی
با تو صد زمزمه در زیر زبان بود مرا
از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد!!
می بخشی یا الهی، جرم مرا که گاهیدر خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ ک ما بر دل دیوانه نهادیم
![]()
می بخشی یا الهی، جرم مرا که گاهی
گر غیر حضرت تو، یاری گزیده بودم
یار با ماست چه حاجت كه زیادت طلبیم
منم ای صبح زیبایی به مهرت ارزومندی
درخشان کن به چشمم زندگی را با شکرخندی
یار با ماست چه حاجت كه زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
تا توانی به جهان حاجت محتاجان ده
یا دمی یا درمی یا قدمی یا قلمی...
شبي پر كن از بوسه ها ساغرمیارب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |