یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم
ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم
مرا چشمیست خون افشان ز دست ان کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از ان چشم و از ان ابرو
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم
ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم
مرا چشمیست خون افشان ز دست ان کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از ان چشم و از ان ابرو
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
دلفریبان نباتی همه زیور بستندواعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف و شهر و رفیق سفر نکرد
در این دنیای بی حاصل چرا مغرور میگردیدر نظر بازی ما بی خبران حیرانند
من چنینم ک نمودم دگر ایشان دانند
در این دنیای بی حاصل چرا مغرور میگردی
سلیمان گر شوی آخر نصیب مور میگردی
یاد باد انکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
ب وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
اسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
آمدی جانم ب قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا.. حالا ک من افتاده ام از پا چرا.....
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
رفیق اهل غفلت هرکه شد از کار می ماند
چو یک پا خفت پای دگر از رفتار می ماند
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینمدر هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز وشب
روز و شب را هم چو خود مجنون کنم
روز شب را کی گذارم روز و شب
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدنمن آن گلبرگ مغرورم ک میمیرم ز بی آبی
ولی با خفت و خواری پی شبنم نمیگردم..
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
نقشی بر آب میزنم از گريه حالیا
تا کی شود قرين حقيقت مجاز من
بر خود چو شمع خنده زنان گريه میکنم
تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیمنتوان شبه تو گفتن ک تو دروهم نیایی
نتوان وصف تو گفتن ک تو در فهم نگنجی
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم
ما را ب رندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه
از دست زاهد کردیم توبه
و از فعل عابد استغفرالله
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشندهوای کوی تو از سر نمی رود، آری
غریب را دل سرگشته با وطن باشد
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش
دردمارا نیست درمان الغیاثشیشه ی دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست
این دل ما با نگاهی سرد پرپر میشود....
ثمر عشق اگر خون و جگر خواهد بوددردمارا نیست درمان الغیاث
هجر مارا نیست پایان الغیاث
![]()
دو صد دانا در این محفل سخن گفتثمر عشق اگر خون و جگر خواهد بود
روزگار من از این نیز بتر خواهد بود
تا بوده چشم عاشق در راه يار بودهدو صد دانا در این محفل سخن گفت
سخن نازک تر از برگ سمن گفت
ولی با من بگو آن دیده ور کیست
که خاری دید و احوال چمن گفت؟
تا بوده چشم عاشق در راه يار بوده
بي آنكه وعده باشد در انتظار بوده
یارب این آتش که در جان من استهزار جهد بکردم که یار من باشی
قرار بخش دل بی قرار من باشی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |