یارم تویی در عالم، یار دگر ندارمدلا تا کی در این زندان فریب این و ان بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
تا در تنم بود جان، دل از تو بر ندارم
امام خمینی (ره)
یارم تویی در عالم، یار دگر ندارمدلا تا کی در این زندان فریب این و ان بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
یارم تویی در عالم، یار دگر ندارم
تا در تنم بود جان، دل از تو بر ندارم
امام خمینی (ره)
ما مست صبوحیم زمیخانه توحید /مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
ما مست صبوحیم زمیخانه توحید /
حاجت به می و خانه خمار نداریم
مائیم که گه نهان و گه پیدائیم
گه مومن و گه یهودو گه ترسائیم
تا این دل ما غالب هر دل گردد
هر روز به صورتی برون میآییم
ما دانه نخورده طعمه ی دام شدیم
ناکرده گنه دیدی چه بد نام شدیم ؟
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کردمن غلام قمرم
غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن از شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو
جز سخن گنج مگو
ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو...
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نگه تو
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
سحر ز هاتف غیبم رسیدُ مژده بگوش
وقتی که پرسشی کنی اصحاب درد را
چون من شکسته دل ترم اول مرا بپرس
سحر ز هاتف غیبم رسیدُ مژده بگوش
که دور شاه شجاعست می دلیر بنوش
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدنشاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
نرم تر ،نرم تر ،ای باد سحر،دلبر من
تازه خفته است خدارا نکنی بیدارش
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کارشبی ز قد تو افتاد سایه بر دیوار
هنوزعاشق بیچاره رو به دیواراست
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانه ی توست
تو با من باش و بگذار عالمی از من جدا گرددتو را توش هنر میباید اموخت
حدیث زندگی میباید اموخت
تو با من باش و بگذار عالمی از من جدا گردد
چو یک دم با تو باشم دل از هر غم رها گردد
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف و شهر و رفیق سفر نکرد


دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
در داد که راز پنهان خواهد شد اشکارا![]()

ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش![]()
))))))))))شده ام بت پرست تو .............فدای چشمون مست تو............هاهاهااییی هایییی
دیگه بلد نیستم
همون اولی بود فقط))))))))))
شده ام بت پرست تو
قسم ب چشمون مست تو
ب کنج میخونه روز و شب
شدم ...دست تو
والله که شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگی به کوه و بیابانم آرزوست
تو کمان کشیده و در کمین ک زنی ب تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین ک خدا نکرده خطا کنی
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارمیک بوسه ز لبهای تو در خواب گرفتم
گویی که گل از چشمه مهتاب گرفتم
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
ماه من تعجیل اگر دارد به رفتن باک نیست
آری او عمر است و دارد عمر در رفتن شتاب
بار درخت علم نباشد مگر عمل
با علم اگر عمل نکني شاخ بي بري
یاد تو می رفت و ما عاشق و بیدل بدیم
پرده بر انداختی ، کار به اتمام رفت
يا رب این نو گل خندان که سپردی به منشتو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید ک نامت نهند آدمی
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
|
|
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |