يا رب این نو گل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
شمع را بايد از اين خانه برون بردن و كشتن
تا كه همسايه نداند كه تو در خانه ي مايي
يا رب این نو گل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
یکی چو باده پرستان صراحی اندرستشمع را بايد از اين خانه برون بردن و كشتن
تا كه همسايه نداند كه تو در خانه ي مايي
شمع را بايد از اين خانه برون بردن و كشتن
تا كه همسايه نداند كه تو در خانه ي مايي
یکی چو باده پرستان صراحی اندرست
یکی چو ساقی مستان بکف گرفته ایاغ
یار گر با ما گهی صلح و گهی پیکار داشت
ما حریف عشق او بودیم و با ما کار داشت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
:دی
:دی
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
در عزل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و اتش به همه عالم زد
دلا خو کن ب تنهایی ک از تن ها بلا خیزددرخت دوستی بنشان که کام دل به بار ارد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار ارد
دلا خو کن ب تنهایی ک از تن ها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد ک از تن ها بپرهیزد..
بازم د .....
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر ان ظلمت شب آب حیاتم دادند
دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست
چاره بعد از تو ندانیم بجز تنهایی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید ک کردی مرود از یادت
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
مرا عهدیست با جانان ک تا جان در بدن دارم
هوواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
من ن آنم ک زبونی کشم از چرخ فلک
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد!
دلم رمیده شد و غافلم من درویش
ک ان شکاری سرگشته را چ امد پیش
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم
ک دل ب دست کمان ابرویست کافر کیش
شاعران مدحت سرای شهریارانند، لیک
شهریار ما غزل خوان غزال خویشتن
نالم ز دل چو نای من اندر حصار نای
پستی گرفت همت من زین بلند جای
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه ی کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه ی کیست
تو را ک دیده ز خواب و خمار باز نباشد
ریاضت من شب تا سحر نشسته چ دانی
من ای صبا ره رفتن ب کوی دوست ندانم
تو میروی بسلامت سلام من برسانی
یاد باد آن روزگاران یاد باد
صحبت و دیدار یاران یاد باد...
لبخند تو را چند صباحیست ندیدمدارای جهان نصرت دین خسرو کامل
یحیی بن مظفر ملک عالم عادل
ای درگه اسلام پناه تو گشاده
بر روی زمین روزنه جان و در دل
تعظیم تو بر جان و خرد واجب و لازم
انعام تو بر کون و مکان فایض و شامل
اینو برادرم همیشه در وصف خودش میخونه : ))))))
لبخند تو را چند صباحیست ندیدم
یک بار دگر خانه ات آباد،بگو سیـب
دل نیست کبوتر ک چو برخاست نشیندبر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
دل نیست کبوتر ک چو برخاست نشیند
از گوشه بامی ک پریدیم.. پریدیم..!
ما را بجز خیالت فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی زین خوبتر نباشد
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
در دام بلا دانه ی خال توام افکند
کس دید ک آتش زند از آب زبانه
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |