تا چند زنم به روی دریا ها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان و کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
بیزار شدم ز بت پرستان و کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
تا چند زنم به روی دریا ها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان و کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
بردرگه دوست هرکه صادق برودتو را گم ميكنم هر روز و پيدا ميكنم هر شب
بدين سان خوابها را با تو زيبا ميكنم هر شب
دلم تا عشق بازآمد در او جز غم نمی بینم................دل بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینمبردرگه دوست هرکه صادق برود
تا حشر زخاطرش علایق برود
صد ساله نماز عابد صومعه دار
قربان سرنیاز عاشق برود
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
روزي از اين تلخ و شيرين روزها
روز پوچي همچو روزان دگر
سايهآي ز امروزها...ديروزها!
دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند
دعاي نيمه شبي دفع صد بلا بكند !
درحق دلم چه کار خوبی کردم
باماه و ستاره پایکوبی کردم
با بوسه تمام دوستت دارم را
بر روی لب تو خالکوبی کردم . . .
من كه هر آنچه داشتم اول ره گذاشتم
حال براي چون تويي اگر كه لايقم بگو
دارد تمام عشق من از دست مي رودوقت اذان گذشت و خورشید خواب ماند
افسوس وعده های خدا در کتاب ماند
دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیمدلا خوبان دل خونين پسندند
دلا خون شو که جانان این پسندند
متاع کفر و دين بی مشتری نيست
گروهی آن گروهی این پسندند
در دل هوسی هست دریغا نفسی نیستيا وفا، يا خبر وصل تو يا مرگ رقيب
بود آيا كه فلك زين دو سه كاري بكند ؟!
توبه كردم كه نبوسم لب ساقي و كنون
ميگزم لب كه چرا گوش به نادان كردم
یارب چها به سینه این خاکدان در است
کس نیست واقف اینهمه راز نهفته را
آنان ک در بهار ب صحرا نمیروند
بوی خوش ربیع بر ایشان محرمست
وان سنگ دل ک دیده بدوزد ز روی خوب
پندش مده ک جهل در او نیک محکمست
من از خاری که در بالای دیوار است دانستم
تا به کرم خرده نگیری که من
غایبم از ذوق حضور ای صنم
روی تو بر پشت زمین خلق را
موجب فتنهست و فتور ای صنم
من از خاری که در بالای دیوار است دانستم
که ناکس کس نمی گردد ازآن بالا نشستنها
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
از سایه به خورشید اگرت هست امان
خورشید رخی طلب کن و سایهٔ گل
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایمدر آرزوی بوس و کنارت مردم
وز حسرت لعل آبدارت مردم
قصه نکنم دراز کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مردم
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |