تن بدخواه ز تو لقمه همی خواهد
چه همی یاد دهی حکمت لقمانش
پست اندیشه بزرگی نکند هرگز
گر چه یک عمر دهی جای بزرگانش
شبی که راه هم آه آتش افشان را
ز دود سینه کنم تیره چشم کیوان را
ببر طبیب صداع از سرم که این دل ریش
ز بهر درد فدا کرده است درمان را
تن بدخواه ز تو لقمه همی خواهد
چه همی یاد دهی حکمت لقمانش
پست اندیشه بزرگی نکند هرگز
گر چه یک عمر دهی جای بزرگانش
شبی که راه هم آه آتش افشان را
ز دود سینه کنم تیره چشم کیوان را
ببر طبیب صداع از سرم که این دل ریش
ز بهر درد فدا کرده است درمان را
ای جگر گوشه کیست دمسازت
با جگر حرف میزند سازت
تارو پودم در اهتزاز آرد
سیم ساز ترانه پردازت
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
همچو بالات بگویم سخنی راست ترا
راستی را چه بلائیست که بالاست ترا
تا چه دیدست ز من دیده که هردم گوید
کاین همه آب رخ از رهگذر ماست ترا
آن تیر ک آن کمان چشم تو رها کرد
دیدی ک چه ها کرد؟؟
دیدی ک سراسیمه دل از سینه جدا کرد؟؟
با خود دو هزار درد آورد
دیدی ک فقط آمد و یک درد دوا کرد؟ ...
میازار موری که دانه کش است..که جان دارد و جان شیرین خوش است![]()
دلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی... یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینیتوانا بود هرکه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
دلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی... یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی![]()
یک شاخه عشق می دهمت، بو نمی کنی
دیوانه ای تو هم، به خدا رو نمی کنی
دلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی... یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
یک شاخه عشق می دهمت، بو نمی کنی
دیوانه ای تو هم، به خدا رو نمی کنی
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا ک فلک زین دو سه کاری بکند؟؟![]()
یار در خان هو ما گرد جهان میگردیم...آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم![]()
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
يغمای عقل و دين را بيرون خرام سرمست
در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمیباشد
دیرجوشی تو در بوته هجرانم سوخت
ساختم این همه تا وارهم از خامیها
آسمان کشتی ارباب هنر میشکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
من از اول که با خوناب اشک دل وضو کردم
نماز عشق را هم با تو کردم اقتدا حافظ
ظل ممدود خم زلف تو ام بر سر باد
کاندران سایه قرار دل شیدا باشد
دوستت دارم و دانم ک تویی دشمن جانم
از چ با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویندمن مست و تو دیوانه مارا ک برد خانه؟
صد بار تورا گفتم کم خور! دو س پیمانه
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
راه پنهانی میخانه نداند همه کسیوسف گمگشته بازآید ب کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور..
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |