آرزوخانوم
عضو جدید
مردان عشق را به هیاهو چه حاجت است ... رندان روزگار خموشی گزیده اند
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بر بستم
مردان عشق را به هیاهو چه حاجت است ... رندان روزگار خموشی گزیده اند
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بر بستم
مرهم نمی نهی به جراحت، نمک مپاش ... نوشم نمی دهی به دلم نیشتر مزن
نیازارم ز خود هرگز دلی را
که می ترسم در او جای تو باشد
در دلم بود كه بي دوست نباشم هرگز ... چه توان كرد كه سعي من و دل باطل بود
در آغاز محبت گر پشيماني بگو با من
كه دل ز مهرت بر كنم تا فرصتي دارم
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تودر آغاز محبت گر پشيماني بگو با من
كه دل ز مهرت بر كنم تا فرصتي دارم
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجزا نکن
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام
محبوب دلم ز من جداییی تا کی
من در طلب و تو بی وفایی تا کی
یاد بگذشته به دل ماند
و دریغ نیست یاری که مرا یاد کند
در حقیقت مالک اصلی خداستدر دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
در حقیقت مالک اصلی خداست
این امانت چند روزی دست ماست
تا تویی پادشه بنده نوازتا قبلهٔ ابروی تو ای یار کج است
محراب دل و قبلهٔ احرار کج است
ما جانب قبلهٔ دگر رو نکنیم
آن قبله ماست گرچه بسیار کج است
تا تویی پادشه بنده نواز
نبرم هیچ کجا دوی نیاز
زلف تو به فتنه باز بیرون آمد
آن کار که داند که کجا انجامد
آرام دهش دو روز در زیر کلاه
باشد که از این فتنه فرو آرامد
دادند دو گوش و یک زبانت ز آغاز
یعنی که دو بشو و یکی بیش مگوی..
مستم از جام تهي،حيرانيیار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا
که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم
ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را
گو به سر می رود از آتش هجران تودودم
مستم از جام تهي،حيراني
باده نوشيده شده پنهاني
ای بی وفا رسم وفا از غم نیاموزی چرا
غم با همه بی گانگی هر شب به ما سر می زند
دانی از زندگی چ میخواهم؟مدر دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دانی از زندگی چ میخواهم؟م
ن تو باشم.. پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو.. بار دیگر تو..
دلا خو کن ب تنهایی، ک از تن ها بلا خیزدوقت اذان گذشت و خورشید خواب ماند
افسوس وعده های خدا در کتاب ماند
دلا خو کن ب تنهایی، ک از تن ها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد ک از تن ها بپرهیزد...
در خرابات مغان نور خدا می بینم
وین عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه میپنداشتیم
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
همدمی خوووووووووووبتر از تو ب جهان پیدا نیست
:دی
من هم شبی به شهر تو، ره جستم، ای هوسترسم ای مرگ نیایی تو ومن پیرشوم
انقدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |