قطره ی اشکیم اما در درون دل نهان
گر به سوی دیده ره یابیم دریا می شویم
[FONT="]می روم خسته و افسرده و زار[/FONT]
[FONT="]سوی منزلگه ویرانه خویش[/FONT]
[FONT="]به خدا می برم از شهر شما[/FONT]
[FONT="]دل شوریده و دیوانه خویش[/FONT]
قطره ی اشکیم اما در درون دل نهان
گر به سوی دیده ره یابیم دریا می شویم
قطره ی اشکیم اما در درون دل نهان
گر به سوی دیده ره یابیم دریا می شویم
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
[FONT="]یادمان باشد فردا حتما[/FONT][FONT="][/FONT]من چنان عاشق رویت که ز خود بیخبرم
تو چنان فتنه ی خویشی که ز ما بیخبری
![]()
شادی ندارد انکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم نیست عالمی
[FONT="]نه تو ميماني نه اندوه نه هيچ يك از مردم اين ابادي[/FONT][FONT="]یاران به سماع نای و نی جامهدران
ما، دیده به جایی متحیر نگران
عشق آن منست و لهو از آن دگران
من چشم برین کنم شما گوش بر آن
نه تو ميماني نه اندوه نه هيچ يك از مردم اين ابادي
به حباب نگران لب يك رود قسم
و به كوتاهي ان لحظه شادي كه گذشت
غصه هم ميگذرد...
یاران به سماع نای و نی جامهدران
ما، دیده به جایی متحیر نگران
عشق آن منست و لهو از آن دگران
من چشم برین کنم شما گوش بر آن
در اين زيبا بهار عاشقانه
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
دوستان نتم ضعیفه ببخشید
در گوشه ي چشم تو چه گيري كردم
طوري كه تمام هستي ام نخ كش شد
در اين زيبا بهار عاشقانه
تو را خواهم تسلي زمانه
بدون تو دلم غرق جنون است
ز رود چشم من همواره خون است
![]()
در اين زيبا بهار عاشقانه
تو را خواهم تسلي زمانه
بدون تو دلم غرق جنون است
ز رود چشم من همواره خون است
![]()
دل چو نالد سوز و آهش عرش را لرزان کندتا بر گذشته مي نگرم، عشق خويش را
چون آفتاب گمشده مي آورم بياد
مي نالم از دلي كه بخون غرقه گشته است
اين شعر، غير رنجش يارم بمن چه داد
[FONT="]دلا خو کن ب تنهایی ک از تن ها بلا خیزد[/FONT]دل چو نالد سوز و آهش عرش را لرزان کند
خشم و نفرت در نگاهي عشق را ويران کند
سوختيم از بسکه لرزانديم عرش کبريا
ساقيا جامي ده . اين هردرد را ، درمان کند
![]()
دلا خو کن ب تنهایی ک از تن ها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد ک از تن ها بپرهیزد..
در دایره ی قشمت ما نقطه ی تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
یک دم از خیال من، نمیروی ای غزال من
دگر چه پرسی ز حال من
تا هستم من، اسیر کوی توام، به آرزوی توام
اگر تو را جویم، حدیث دل گویم، بگو کجایی؟
چه جالب
الان دارم دقیقا همین آهنگو گوش می کنم
ﯾﮏ ﻏﺰﻝ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﺵ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ! ﺷﺐ ﺑﺨﯿﺮ
ﻧﺮﻡ ﻧﺮﻣﮏ ﺩﺳﺘﯽ ﺍﻓﺸﺎﻥ ، ﭘﺎﯼ ﮐﻮﺑﺎﻥ ! ﺷﺐ ﺑﺨﯿﺮ
ﻭﺳﻌﺖ ﻏﻢﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﺮﺯﯼ ﺁﺷﮑﺎﺭ
ﺯﯾﻦ ﺳﺒﺐ ﻟﺨﺘﯽ ﻗﻠﻢ ﺑﺮ ﻣﺎ ﺑﮕﺮﯾﺎﻥ ! ﺷﺐ ﺑﺨﯿﺮ
یاد از آن روزی که بودی زهره یار من ............................... دور از چشم رقیبان در کنار منجالب بود
رفتم رفتم تا شویم دست از رسوایی
نفرین نفرین بر مستی داد از تنهایی
شب بخیر
یاد از آن روزی که بودی زهره یار من ............................... دور از چشم رقیبان در کنار من
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم
بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم
- وحشی بافقی
ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن
شورافکن و شیرین سخن اما تو غوغا میکنی
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز استیک جرعه هر آنکه از می ما نو شد
عیب و هنر تمام عٰالم پوشد
ما صاف دلان کینه نداریم ز مهر
خون در دل ما ز مهر دشمن، جوشد
یک جرعه هر آنکه از می ما نو شد
عیب و هنر تمام عٰالم پوشد
ما صاف دلان کینه نداریم ز مهر
خون در دل ما ز مهر دشمن، جوشد
ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻣﺴﺘﯽ ﻣﯽ ﺗﺮﺍﻭﺩ ﭼﻮﻥ ﺷﺮﺍﺏ
ﺷﻮﺭ ﻭ ﻣﺴﺘﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﻧﺴﺘﺎﻥ ﺷﺐ ﺑﺨﯿﺮ
ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻤﺎﻥ ﺍﯼ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻌﺮ ﻭ ﻏﺰﻝ
ﻣﯿﺰﺑﺎﻥ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﻮﯾﯽ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﺑﺨﯿﺮ
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
تو عروس کسی اگر بشوی
نگذارم که دست روی دست
من محمدعلیِ قاجارم
مجلست را به توپ خواهم بست
تو را تیشه دادم که هیزم کنی
ندادم که بر فرق مردم زنی
یاران همه مخمور و قدح پر می نابست
ما جمله جگر تشنه و عالم همه آبست
مرغ دل من در شکن زلف دلارام
یا رب چه تذرویست که در چنگ عقابست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |