در دست و بالم یک دو خِرمن «سیب» دارم
امّا برای گول خوردن، آدمی نیست
تو کجا وین دل که در هر گوشهای جغد غمیست
گنج را مانی که جا در کنج ویران کرده ای
در دست و بالم یک دو خِرمن «سیب» دارم
امّا برای گول خوردن، آدمی نیست
یادگار از تو همین سوخته جانی است مراتو کجا وین دل که در هر گوشهای جغد غمیست
گنج را مانی که جا در کنج ویران کرده ای
از تو است این غم ک در جان من است...یادگار از تو همین سوخته جانی است مرا
شعله از توست ، اگر گرم زبانی است مرا
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشقاز تو است این غم ک در جان من است...
؟؟؟؟؟
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
نازها زان نرگس مستانه اش باید کشیدمي زند باران به شيشه،شيشه اما سرد و سنگين
بي تفاوت،سرد و خاموش شايد از يک غصه غمگين
پ.ن:
نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید
این دل شوریده تا آن تاج و کاکل بایدش
شبی بر نشست از فلک برگذشت
به تمکین و جاه از ملک درگذشت
تو را با غیر میبینم،صدایم درنمی آید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
دانی از زندگی چ میخواهم؟؟..........
ادا مه نداشت؟؟
می نشینم با سکوت و شعر گشته بی تو هر چیز
می کند دنیای بعد از تو برایم شعرخوانی
دقیقا مثل همین شعر :دین
بعضی چیزا ادامه نداره: )
یادم آید روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگلهای گیلان...
یاری کن ای نفس که در این گوشه ی قفسدقیقا مثل همین شعر :دی
نیمی از جان مرا بردی ، محبت داشتی
نیم باقیمانده هم هر وقت فرصت داشتی
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولییاری کن ای نفس که در این گوشه ی قفس
بانگی برآورم ز دل خسته یک نفس
یاری کن ای نفس که در این گوشه ی قفس
بانگی برآورم ز دل خسته یک نفس
تو را پرواز بس زود است و دشوارساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
تو را پرواز بس زود است و دشوار
ز نو کاران که خواهد کار بسیار
دلا خو کن ب تنهایی ک از تن ها بلا خیزدرسید موكب نوروز و چشم فتنه غنود ... درود باد بر این موكب خجسته، درود
دلا خو کن ب تنهایی ک از تن ها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد ک از تن ها بپرهیزد
آغوش تو چقدر می آید به قامتمدرآ در گلشن باقى برآ بر بام كان ساقى ... ز پنهان خانه غیبى پیام آورد مستان را
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتمآغوش تو چقدر می آید به قامتم
در آن به قدر پیرهن خویش راحتم
می پوشمت که سخت برازنده ی منی!
امشب به شب نشینی خورشید دعوتم
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسد تا نرسد تیغ به جانم
دوریِ یوسف فقط چشمِ پدر را کور کرد
مي خواهم و مي خواستمت تا نفسم بود
مي سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
دوریِ یوسف فقط چشمِ پدر را کور کرد
پیرِ مصری داغ دید از پیر کنعان بیشترش
ما چو ناییم و نوا در ما ز تستشبان آهسته می نالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسيد آواز پنهانم
تا كي به تمناي وصال تو يگانهما چو ناییم و نوا در ما ز تست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست
هر چيز که بشکند ز بها افتد و ليکتا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه
دوریِ یوسف فقط چشمِ پدر را کور کرد
پیرِ مصری داغ دید از پیر کنعان بیشترش
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادستشبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را سوزش و آه و زاری چراست
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |