تا حبّ علی و آل او یافته ایمکام دل خویش مو به مو یافته ایموز دوستی علی و اولاد علی استدر هر دو جهان گر آبرو یافته ایم
مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی در افتی به پایش چو مور
تا حبّ علی و آل او یافته ایمکام دل خویش مو به مو یافته ایموز دوستی علی و اولاد علی استدر هر دو جهان گر آبرو یافته ایم
مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی در افتی به پایش چو مور
روزگاري شد كه در ميخانه خدمت مي كنم
در لباس فقر كار اهل دولت مي كنم
منت هیچ کس نخواهم خورد
نان بازوی خویش خواهم خورد
دوش دیدم ک ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و ب پیمانه زدند
ديدار يار غايب داني چه ذوق دارد
ابري که در بيابان بر تشنه اي ببارد
دوستت دارم و دانم ک تویی دشمن جانم
از چ با دشمن جانم شده ام دوست ندانم..
مکن کاری که بر پا سنگت آیه
جهان با این فراخی تنگت آیه
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند
تو را از نامه خواندن ننگت آیه
همی گویم و گفته ام بارها
بود کیش من مهر دلدار ها
به آسایش و شادی و خواب و خور
نداردند کاری دل افگار ها
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا من رسم ب جانان.. یا جان ز تن درآید..
دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیستدیدی ای دل که غم عشق دگربارچه کرد
چون بشد دلبرو با یاروفادارچه کرد؟
دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست
یک عمر زندان توام ، یک عمر کتمان می کنم
وقتی که پرسشی کنی اصحاب درد راما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو
وقتی که پرسشی کنی اصحاب درد را
چون من شکسته دل ترم اول مرا بپرس
یا جان کافر کیش را تا مرز مردن می برم
سحرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشته است
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
یا جان کافر کیش را تا مرز مردن می برم
یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان می کنم
در طالعم نبود که با تو سفر کنممن مست می عشقم هوشیار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد..
در طالعم نبود که با تو سفر کنم
رفتم که رنج های تو را مختصر کنم
دارم به خاطر تو از این شهر می روم
شاید که دیدمت نتوانم حذر کنم
من سطحی از تـرک شـده بودم که بشکنممن آن گلبرگ مغرورم ک میمیرم ز بی آبی
ولی با خفت و خواری پی شبنم نمیگردم!
من سطحی از تـرک شـده بودم که بشکنم
تو آخـریـن تلنگر این سـد شـدی ، همـــین
شاید تمام قصه مـا ایـن ســـه جــــمله بود
آشوب بـودی آمـدی و رد شـدی ، همـــین
"مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز"!نشان مرد خدا عاشقی است با خود دار
که در مشایخ شهر این نشان نمی بینم
:|"مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز"!
مصلحت نیست که از هرکه نظر میخواهی..
:|
یارب ان نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شاهنشهی که شیشه جان ها به دست اوست
یارب ان نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شاهنشهی که شیشه جان ها به دست اوست
گر بشکند به سنگ فقط مزد شست اوست
دست از طلب ندارم تا کام من برآیدشیوه ی حور و پری گرچه لطیفست ولی
خوبی آن و لطافت که فلانی دارد
تلخ است کام من شبیه قهوه ی ترکتوی قرآن خوانده ام،یغقوب یادم داده است
دلبرت وقتی کنارت نیست.. کوری بهتر است!!
اگر ک درد ازین گریه تا عصب برسد..تلخ است کام من شبیه قهوه ی ترک
غمباد جا خوش کرده در دل، چای لطفا !
دیگر بریدم از تمام دلخوشی ها
مبهوت و گیج و منگ و غافل ، چای لطفا !
در مذهب ما باده حلال است ولیکناگر ک درد ازین گریه تا عصب برسد..
اگر ک عشق لبالب شود،ب لب برسد..
شبانه گریه کنی تا دوباره صبح شود
ک صبح گریه کنی تا دوباره شب برسد
ک هی ...(3 نقطه) بچینی... اگر... ولی... شاید...
کسی نمی آید!
نه!
کسی نمی آید...
![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |