دوست می دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نحوی که باشد بگذرانم روز را
اي نسيم سحر آرامگه يار كجاست
منزل ان مه عاشق كش عيار كجاست.
دوست می دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نحوی که باشد بگذرانم روز را
اي نسيم سحر آرامگه يار كجاست
منزل ان مه عاشق كش عيار كجاست.
تا چشم بشر نبيندت روي
بنهفت به ابر چهره دلبند
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
شاید که گوشه چشمی به ما کنند
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهردردی ست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آینه ها در مقابل رخ دوست
![]()
تا باز شناختم از اين پاي ز دست
اين چرخ فرو مايه مرا دست ببست
افسوس که در حساب خواهند نهاد
عمري که مرا بي مي و معشوقه گذشت
![]()
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
نگارا
تو سخت مرا دل تنگ میکنی
اخر که چه اینچنین میکنی با قلبم
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد// قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
دلا با رقیب بنشستی
و مرا ازار میکنی
اخر کدامین معشوقه با عاشقش اینچنین میکند که تو میکنی
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد// به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
در این غوغای مردم کش در این شهر به خون خفتندنیا کام میدهد
اما سخت جان میستاند
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یاردر این غوغای مردم کش در این شهر به خون خفتن
خوشا در چنگ شب خفتن ولی از مرگ شب گفتن
در این غوغای مردم کش در این شهر به خون خفتن
خوشا در چنگ شب خفتن ولی از مرگ شب گفتن
نسراییدم تو را
خودت میسرایی قلبم را
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
آنکه جمال تو دید بی دل و دین گشت
و آنکه وصال تو یافت بی سر و پا شد
دلا دیگر نمی نالی به زاری
سر راحت به بالین می گذاری
یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران
تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند![]()
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟
شدم از یاد تو چون قصه فراموش تریننگاری چابکی شنگی کله دار
ظریفی مهوشی ترکی قباپوش
شدم از یاد تو چون قصه فراموش ترین
ای دل از وسوسه زلف تو مغشوش ترین
ندونم مو که سرگردون چرایم
گهی گریون گهی نالان چرایم
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد ......... نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آردمی روی و گریه می اید مرا
ساعتی بنشین که باران بگذرد
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد ......... نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
دیری ست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
در مقامات طریقت هر کجا کردم سیر
عاقبت با نظر بازی فراق افتاده بود
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |