یک رشتهٔ جان به صد گره دارمهمه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
صبرش گرهی گشاد نتواند
گفتی به مغان رو و به می بنشین
کاین آتش غم جز آب ننشاند
یک رشتهٔ جان به صد گره دارمهمه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
یک رشتهٔ جان به صد گره دارم
صبرش گرهی گشاد نتواند
گفتی به مغان رو و به می بنشین
کاین آتش غم جز آب ننشاند
دلی دارم خریدار محبت
که زو گرم است بازار محبت
تو را در اغوش میگیرم
تو که
زیباترین لهجه زندگی هستی
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
در غم تو هر کجا فتنه درآمد ز در
عافیت از راه بم زود بدر می رود
از تو به جان و دلی مشتریم وصل را
راضیم ار زین قدر بیع به سر می رود
دنیایت از ان کیست
دنیایم تنها از ان توست
لبخندت از ان کیست
لبخندم تنها از ان توست
نگاهت از ان کیست
نگاهم تنها از ان توست
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
مرا جانی دوباره بخش
انگاه که
دوباره مرا
در اغوش میگیری
و ارامم میکنی
یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای![]()
یادگاریت
زیاد هست
چشمان بارانی
نگاه همیشه منتظر
قلبی که هر لحظه درد میگیرد
و نگاهی که
دیگر امیدی در ان نیست
و
تا ترا جای شد ای سرو روان در دل من
هیچکس می نپسندم که به جای تو بود
دیده پرآب کرده ای رو که به دست غمزه اتدلم غرق توست
تو که
حواست
هرگز به بودنهایم نیست
و تا نباشم
از نبودنهایم مینالی
کاش
ان لحظات که
بودم حواست به بودنهایم بود
دیده پرآب کرده ای رو که به دست غمزه ات
هندوی دیده تیغ را بهر تو آب می دهد
طرفه تر آنکه طره ات سر ز خطت همی کشد
پس به تکلف اندرو حسن تو تاب می دهد
تا قیامت غلام آن عشقمدولت همایونیت را چه گویم
که زندگی را زیبا میکند حضورت
تا قیامت غلام آن عشقم
که قیامت ز جان برانگیزد
از برونم زبان فرو بندد
وز درونم فغان برانگیزد
دلدار که گفتا به توام دل نگارن هست گو میرسم اینک به همان مهر و نشان باش
حافظ
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
تا سحر چشم یار چه بازی کند که باز
بنیاد بر کرشمه ی جادو نهاده ایم...........
مرز در عقل و جنون باریک است
كفر و ایمان چه به هم نزدیک است![]()
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
دلخسته از شب ، افتاده از پا
کی می رسد باز ، میلاد فردا![]()
از درد ما چه فکر وز احوال ما چه باک
آنرا که دل مقید و پا در کمند نیست
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی/نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهیتنی آلوده درد و لبریز غم دارم
ز اسباب پریشانی تو را ای عشق کم دارم
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی/نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی
یار من یار من تویی غمخوار من
سر راهت نشینوم تا تو آیی
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
انکه یوسف به زرناسره بفروخته بود
در عشق ، آن که یک سره دل باخت برده است
در این قمار ، صحبتی از اشتباه نیسـت
![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |