در طريقت رنجش خاطر نباشد مي بيار
هر کدورت را که بيني چون صفايي رفت، رفت
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
در طريقت رنجش خاطر نباشد مي بيار
هر کدورت را که بيني چون صفايي رفت، رفت
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
یارب مکن از لطف پریشان ما را
هر چند که هست جرم و عصیان ما را
آن روشنی که چون به پیاله فرو چکد
گویی عقیق سرخ به لؤلؤ فرو چکید![]()
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند
دو دیدهٔ من و از دیده اشک دیدهٔ من
میان دیده و مژگان ستاره وار پدید![]()
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان شده ام ز او بی سر و سامان که مپرس
سوز سردی می كشد شلاق و می چرخاند و من
درد را حس می كنم در بند بند استخوانم![]()
مرا در منزل جانان چه امن وعیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بر بندید محمل ها
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون .......... او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
آن بهاری باغها و این زمستانی بیابان
ز آسمان می پرسم آخر من كجای این جهانم ؟![]()
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون .......... او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
می زنم لبخند و برمیخیزم از خاك و بدینسان
می شود آغز فصل دیگری از داستانم![]()
ماه شعبان مده از دست قدح کین خورشید
ار نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می كنم هر شب![]()
بگيرم آن سر زلف و به دست خواجه دهم |
كه سوخت حافظ بى دل ز مكر و دستانش |
دل هوس سبزه و صحرا ندارد ندارد ........... میل به گلگشت و تماشا ندارد ندارددوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند
دلا تا کی در این زندان، فریب این و آن بینیدل هوس سبزه و صحرا ندارد ندارد ........... میل به گلگشت و تماشا ندارد ندارد
دلا تا کی در این زندان، فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
یک عمری بگذرونم با غم و درد
به کام دل نگرده آسمونم
من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یارمن و من یار تو باشم
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
نمی گویم فراموشم نکن هرگز
ولی گاهی به یاد اور رفیقی را که از یادش نخواهی رفت
ترسم که یکی ز اهل وفا زنده نماند
در کشتن این طایفه دستی که تو داری
یار اگر با ما گهی صلح و گهی پیکار داشت ........ ما حریف عشق او بودیم و با ما کار داشت
دیشب عرق شرم تو آتش ب دلم زدتوبا خدای خود انداز کار ودل خوشدار
که رحم اگرنکند مدعی خدا بکند
دیشب عرق شرم تو آتش ب دلم زد
پروانه ندیدیم که از آب بسوزد
ای صبا سوختگان برسر ره منتظرنددوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
ای صبا سوختگان برسر ره منتظرند
گر از آن یار صفر کرده پیامی داری
![]()
یاد باد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی
در میان من و لعل تو حکایتها بود
ای شکوه بی پایاندل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
ای شکوه بی پایان
ای طنین شور انگیر
من می شنوم
به آسمان بگو
که من می شکنم !
هر آنچه تو را شکسته
و می شنوم
هر آنچه در سکوت تو نهفته
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |