PADIDE 89
عضو جدید
يا رب مددي در اين زمانه تو به ما كنو تو اي مرغ مهاجر كه از اين شهر گذر خواهي كرد
نكند از هوس دانه گندم به زمين بنشيني
نكند خر شده و اسير طعمه گرديم
يا رب مددي در اين زمانه تو به ما كنو تو اي مرغ مهاجر كه از اين شهر گذر خواهي كرد
نكند از هوس دانه گندم به زمين بنشيني
ای کاش چو پروانه پری داشته باشم
تا گاه به کویت گذری داشته باشم
از آن افیون که ساقی در می افکند.........................حریفان را نه سر ماند نه دستاریار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
يا رب مددي در اين زمانه تو به ما كن
نكند خر شده و اسير طعمه گرديم
از آن افیون که ساقی در می افکند.........................حریفان را نه سر ماند نه دستار
از آن افیون که ساقی در می افکند.........................حریفان را نه سر ماند نه دستار
رودی بر رودی میبند بر افسون شب می خندد
فردا خوشید از خاور میروید بر دریا می تابد
من نه منم نه من منمما را سری است با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
من ذره و تو خورشید لقایی تو مرامن نه منم نه من منم
اين كه منم سوخته تنم
من نه منم نه من منم
اين كه منم سوخته تنم
من ذره و تو خورشید لقایی تو مرا
من گم شده ام این دوایی تو مرا
من ذره و تو خورشید لقایی تو مرا
من گم شده ام این دوایی تو مرا
آری آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست...
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
.
.
.
اینجا امنیتش بیشتر
هرچند احساس خفگی میکنم..
مرا هرگه بهار آید به خاطر یاد یار آید.......به خاطر یاد یار آید مرا هرگه بهار آیدشب که مي رسد به خودم وعده مي دهم
که فردا صبح حتما به تو خواهم گفت
صبح که فرا مي رسد و نمي توانم بگويم
رسيدن شب را بهانه ميکنم
و باز شب مي رسد و صبحي ديگر
و من هيچ وقت نمي توانم حقيقت را به تو بگويم
بگذار ميان شب و روز باقي بماند که
چه قدر
دوست دارم.....
اي دل اگر از ان چاه زنخدان به در ايي ...هر جا كه روي زود پشيمان به در اييدل ميرود ز دستم صاحبدلان خدارا
دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
درخت كرم هر كجا بيخ كرد...گذشت از فلك شاخ و بالاي اودلتنگي هاي آدمي را باد ترانهاي ميكند
روياهايش را آسمان پرستاره ناديده ميگيرد
و هر دانه برفي،
به اشكي نريخته ميماند.
سكوت سرشار از ناگفتههاست .. از حركات ناكرده؛
اعتراف به عشقهاي نهان؛ و شگفتيهاي بر زبان نيامده.
در اين سكوت ...
حقيقت ما نهفته است؛
حقيقت تو و حقيقت من
براي تو و خويش چشماني آرزو ميكنم
كه چراغها و نشانهها را در ظلماتمان ببيند ...
گوشي كه صداها و شناسهها را
در بيهوشيمان بشنود ..
براي تو و خويش
روحي كه اينهمه را در خود گيرد و بپذيرد.
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |