مشاعره با شعر سعدی

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم

از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت

کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم

ما گدایان خیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیم

بنده را نام خویشتن نبود
هر چه ما را لقب دهند آنیم

گر برانند و گر ببخشایند
ره به جای دگر نمی‌دانیم
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
شکست عهد مودت نگار دلبندم

برید مهر و وفا یار سست پیوندم



به خاک پای عزیزان که از محبت دوست

دل از محبت دنیا و آخرت کندم
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
شکست عهد مودت نگار دلبندم

برید مهر و وفا یار سست پیوندم



به خاک پای عزیزان که از محبت دوست

دل از محبت دنیا و آخرت کندم

مرا چون خليل آتشي در دل است
که پنداري اين شعله بر من گل است

نه دل دامن دلستان مي‌کشد
که مهرش گريبان جان مي‌کشد

نه خود را بر آتش بخود مي‌زنم
که زنجير شوق است در گردنم

مرا همچنان دور بودم که سوخت
نه اين دم که آتش به من درفروخت
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
مرا چون خليل آتشي در دل است
که پنداري اين شعله بر من گل است

نه دل دامن دلستان مي‌کشد
که مهرش گريبان جان مي‌کشد

نه خود را بر آتش بخود مي‌زنم
که زنجير شوق است در گردنم

مرا همچنان دور بودم که سوخت
نه اين دم که آتش به من درفروخت

:gol:

تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم

مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم
 

siyavash51

عضو جدید
ما گدایان خیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیم

بنده را نام خویشتن نبود
هر چه ما را لقب دهند آنیم

گر برانند و گر ببخشایند
ره به جای دگر نمی‌دانیم
مارا سریست با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود هم برآن سریم
 

siyavash51

عضو جدید
درد من بر من از طبیب منست
از که جویم دوا و درمانش

آن که سر در کمند وی دارد
نتوان رفت جز به فرمانش

شبی یاد دارم که چشمم نخفت

شنیدم که پروانه به شمع گفت

که من عاشقم گر بسوزم رواست

تورا گریه و سوز باری چراست ؟
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
شبی یاد دارم که چشمم نخفت

شنیدم که پروانه به شمع گفت

که من عاشقم گر بسوزم رواست

تورا گریه و سوز باری چراست ؟



تو می‌روی و مرا چشم و دل به جانب توست

ولی چه سود که جانب نگه نمی‌داری
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو می‌روی و مرا چشم و دل به جانب توست

ولی چه سود که جانب نگه نمی‌داری

:gol::gol::gol:

یارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست

هر دم که در حضور عزیزی برآوری
دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست
...
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
:gol:

تو آن نه‌ای که دل از صحبت تو برگیرند

و گر ملول شوی صاحبی دگر گیرند



و گر به خشم برانی طریق رفتن نیست

کجا روند که یار از تو خوبتر گیرند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در این روش که تویی بر هزار چون سعدی

جفا و جور توانی ولی مکن یارا
 

چاووش

عضو جدید
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد

ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
:gol:

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
دامن دولت چو به دست اوفتاد
گر بهلی بازنیاید به دست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آتشِ سوزان نکند با سپند

آنچه کند دودِ دلِ دردمند

 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
:gol:

او می‌رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
:gol:

دیگری را در کمند آور که ما خود بنده‌ایم

ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
:gol::gol:


ای که دلداری اگر جان منت می‌باید

چاره‌ای نیست در این مسله الا تسلیم
 

Similar threads

بالا