Sahar Bavaghar
عضو جدید
تنها می رفتم ، می شنوی ؟ تنها![]()
آفتاب است و بیابان چه فراخ!
نیست در آن نه گیاه و نه درخت.
غیر آوای غرابان، دیگر
بسته هر بانگی رد این وادی رخت...

تنها می رفتم ، می شنوی ؟ تنها![]()
آفتاب است و بیابان چه فراخ!
نیست در آن نه گیاه و نه درخت.
غیر آوای غرابان، دیگر
بسته هر بانگی رد این وادی رخت...![]()
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟
تیرگی می آید،،
دشت می گیرد آرام...
قصه رنگی روز،
می رود رو به تمام...![]()
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم![]()
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر ، آسمانی بی ابر ، اطلسی هایی تر...
رستگاری نزدیک ،، لای گلهای حیاط...
طرح دهان در عبور باد بهم ریخت
ای وزش شور ای شدیدترین شکل
سایه ی لیوان آب را
تا عطش این صداقت متلاشی
راهنمایی کن
پیرم در اومد تا اینو پیدا کردم ....![]()
ممنون از تلاش و شعر قشنگتون.
نگاهم به تار و پود شکننده ساقه چسبیده بود.
تنها به ساقه اش می شد بیاویزد.
چگونه می شد چید
گلی را که خیالی می پژمراند؟
دست سایه ام بالا خزید.
قلب آبی کاشی ها تپید.
باران نور ایستاد:
رویایم پرپر شد.
دنگ..،دنگ..
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من...
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز...
آیا این گلزیر چرخ وحشی گردونه خورشید
بشکند گر پیکر بی تاب آیینه
او چو عطری می پرد از دشت نیلوفر،
او. گل بی طرح آیینه.
او ، شکوه شبنم رویا.
- خواب می بیند نهال شعله گویا تند بادی را...
مانده تا برف زمین آب شود.آیا این گل
که در خاک همه رویاهایم روییده بود
کودک دیرین را می شناخت
و یا تنها من بودم که در او چکیده بودم،
گم شده بودم؟
مانده تا برف زمین آب شود.
مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر.
ناتمام است درخت.
زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوک از افق درک حیات...
ابری نیستتنها در بی چراغی شبها می رفتم
دستهایم از یاد مشعل ها تهی شده بود.
همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود
مشت من ساقه ی خشک تپش ها را می فشرد
لحظه ام از طنین ریزش پیوندها پر بود
تنها می رفتم، می شنوی؟ تنها....
ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش ماهی ها روشنی من گل آب
پاکی خوشه زیست...
من مسلمانمتا بخواهی خورشید ، تا بخواهی پیوند، تا بخواهی تکثیر
من به سیبی خشنودم
و به بوییدن یک بوته ی بابونه
من به یک آینه، یک بستگی پاک قناعت دارم...
من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه
جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
تهی بود نسیمی
سیاهی بود و ستاره ای
هستی بود و زمزمه ای
لب بود و نیایشی
من بود و تویی
نماز و محرابی
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبحیادمان باشد
کاری نکنیم
که به قانون زمین
بربخورد.
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم، که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه
دورها آوایی است، که مرا می خواند...
دیرگاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
تشنه آب های مشبک هستم![]()
من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست ...
تا شقایق هست، زندگی باید کرد![]()
در رگ ها نور خواهم ريخت.دره مهتاب اندود ،
و چنان روشن کوه ،
که خدا پیدا بود...
در رگ ها نور خواهم ريخت.
و صدا خواهم در داد:اي سبدهاتان پر خواب!
سيب آوردم،سيب سرخ خورشيد.
در دل من چيزي است،
مثل يک بيشه ی نور،
مثل خواب دم صبح
و چنان بيتابم،
كه دلم ميخواهد بدوم تا ته دشت،
بروم تا سر كوه
دورها آوایی است،
كه مرا میخواند
در باز شد
و او با فانوسش به درون وزید
زیبایی رها شده ای بود
و من دیده به راهش بودم
رویای بی شلک زندگی ام بود ...
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست ...
تمام راه را به یک چیز فکر می کردم / و رنگ دامنه ها هوش از سرم می بردتو نیستی و تپیدن گردابی است
تو نیستی و غریو رودها گویا نیست و دره ها ناخواناست...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 18 | |
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
![]() |
مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد | مشاعره | 443 | |
![]() |
مشاعره با اشعار ترکی | مشاعره | 215 | |
![]() |
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2082 |