**مشاعره با اشعار سهراب سپهری**

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
در هوای دوگانگی، تازگی چهره ها پژمرد.
بیایید از سایه روشن برویم
بر لب شب بایستیم، در برگ فرود آییم...

مثل کبریت کشیدن در باد زندگی دشوار است..
من خلاف جهت آب شنا کردن را مثل یک معجزه باور دارم....
آخرین دانه کبریتم را میکشم در این باد..
هرچه باداباد...
 

Sonrisa

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مثل کبریت کشیدن در باد زندگی دشوار است..
من خلاف جهت آب شنا کردن را مثل یک معجزه باور دارم....
آخرین دانه کبریتم را میکشم در این باد..
هرچه باداباد...
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
 

Sahar Bavaghar

عضو جدید
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست


تو را در همه ی شبهای تنهایی
توی همه شیشه ها دیده ام....
 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز

تو را در همه ی شبهای تنهایی
توی همه شیشه ها دیده ام....

مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان!
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پر پر کنم.
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان!
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پر پر کنم.
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم

من درایوانم رعنا سرحوض......رخت می شوید رعنا
 

shima 70

عضو جدید
ابري نيست
بادي نيست
مي نشينم لب حوض
گردش ماهيها ، روشني ، من ، گل ، آب
به حباب نگران لب یک رود ، قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم ، خواهد رفت
آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند
 

"Coral"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به حباب نگران لب یک رود ، قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم ، خواهد رفت
آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد مانـد

در دور دست
قویی پریده بی گاه از خواب
شوید غبار نیل ز بال و پر سپید
لب های جویبار
لبریز موج زمزمه در بستر سپید
درهم دویده سایه و روشن
لغزان میان خرمن دوده
شبتاب می فروزددر آذر سپیـد

:gol:
 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دور دست
قویی پریده بی گاه از خواب
شوید غبار نیل ز بال و پر سپید
لب های جویبار
لبریز موج زمزمه در بستر سپید
درهم دویده سایه و روشن
لغزان میان خرمن دوده
شبتاب می فروزددر آذر سپیـد

:gol:
دوره گردي خواهم شد، كوچه ها را خواهم گشت،
جار خواهم زد: اي شبنم، شبنم،‌شبنم......
 

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد
دنگ..،دنگ..
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من...
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز...

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ ...
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
 

میلیشیا

عضو جدید
کاربر ممتاز
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ ...
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند

در این کوچه هایی که تاریک هستند

من از حاصلضرب تردید و کبریت می ترسم
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت
 

میلیشیا

عضو جدید
کاربر ممتاز
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت

تور در آب بياندازيم
و بگيريم طراوت را از آب
ريگي از روي زمين بر داريم
وزن « بودن » را احساس كنيم
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
 

میلیشیا

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت

تصویری به شاخه بید اویخته:
کودکی که چشمانش خاموشی تر ندارد،
گویی ترا می نگرد
وتو ازمیان هزاران نقش تهی
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.
یاد من باشد فردا لب سلخ، طرحی از بزها بردارم،
طرحی از جاروها، سایه هاشان در آب.
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرغ مهتاب
می خواند.
ابری در اتاقم می گرید.
گل های چشم پشیمانی می شکفد.
در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد.
 

میلیشیا

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرغ مهتاب
می خواند.
ابری در اتاقم می گرید.
گل های چشم پشیمانی می شکفد.
در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد.

در پس پرد ه هایی از گرد وغبار
نقطه ای میلرزد از دور سیاه:
چشم اگر پیش رود، میبیند
ادمی هست که می پوید راه
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در پس پرد ه هایی از گرد وغبار
نقطه ای میلرزد از دور سیاه:
چشم اگر پیش رود، میبیند
ادمی هست که می پوید راه
هنگامی که سایه لنگر ساعت
از روی تصویر جان گرفته من گذشت
بر شن‌های روشن بیابان چیزی نبود.
فریاد زدم:
تصویر را باز ده!
 

Similar threads

بالا