**مشاعره با اشعار سهراب سپهری**

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
در بن خاری ، یاد تو پنهان بود، برچیدم، پاشیدم به جهان

بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن، و به خود گستردن
:w16:

نجوای نمناک علف ها را می شنوم...
جایم اینجا نبود..
فانوس
در گهواره ی خروشان دریا شست و شو می کند
کجا می رود این فانوس
این فانوس دریا پرست پر عطش مست؟
 

|PlaNeT|

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نجوای نمناک علف ها را می شنوم...
جایم اینجا نبود..
فانوس
در گهواره ی خروشان دریا شست و شو می کند
کجا می رود این فانوس
این فانوس دریا پرست پر عطش مست؟

ته شب ، یک حشره

قسمت خرم تنهایی را

تجربه خواهد کرد
:w16:
 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
ته شب ، یک حشره

قسمت خرم تنهایی را

تجربه خواهد کرد
:w16:

درها باز چشم تماشا باز چشم تماشاتر وخدا در هر ....ایا بود؟
خورشیدی در هر مشت ..بام نگه بالا بود....
میبویید. گل وا بود؟بوییدن بی ما بود..زیبا بود..
تنهایی تنها بود
ناپیدا پیدا بود
او انجا انجا بود
 

|PlaNeT|

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درها باز چشم تماشا باز چشم تماشاتر وخدا در هر ....ایا بود؟
خورشیدی در هر مشت ..بام نگه بالا بود....
میبویید. گل وا بود؟بوییدن بی ما بود..زیبا بود..
تنهایی تنها بود
ناپیدا پیدا بود
او انجا انجا بود

دانش لب آب زندگی می کرد،

انسان

در تنبلی لطیف یک مرتع

با فلسفه های لاجوردی خوش بود.

در سمت پرنده فکر می کرد.

با نبض درخت ، نبض او می زد
:w16:
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دركجاهاي پاييزهايي كه خواهند آمد
يك دهان مشجر
از سفرهاي خوب
حرف خواهد زد؟
در گشودم: قسمتي از آسمان افتاد در ليوان آب من،
آب را با آسمان خوردم،
لحظه هاي كوچك من خواب هاي نقره مي ديدند،
من كتابم را گشودم زير ناپديد وقت...
 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
در گشودم: قسمتي از آسمان افتاد در ليوان آب من،
آب را با آسمان خوردم،
لحظه هاي كوچك من خواب هاي نقره مي ديدند،
من كتابم را گشودم زير ناپديد وقت...

تو را در همه ی شب های تنهایی
توی همه ی شیشه ها دیده ام..
مادر مرا می ترساند
لولو پشت شیشه ها ست
و من توی شیشه ها ترا می دیدم....
 

|PlaNeT|

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو را در همه ی شب های تنهایی
توی همه ی شیشه ها دیده ام..
مادر مرا می ترساند
لولو پشت شیشه ها ست
و من توی شیشه ها ترا می دیدم....

من همه مشق های هندسی ام را

روی زمین چیده بودم.

آن روز چند مثلث در آب

غرق شدند
:w16:
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیر گاهی ست در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است.......

تشنه آب هاي مشبك
هستم‌.
دگمه هاي لباسم
رنگ اوراد اعصار جادوست‌.
در علف زار پيش از شيوع تكلم
آخرين جشن جسماني ما بپا بود.
من در اين جشن موسيقي اختران را
از درون سفالينه ها مي شنيدم
و نگاهم پر از كوچ جادوگران بود.
اي قديمي ترين عكس نرگس در آيينه حزن !
جذبه تو مرا همچنان برد.
 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
تشنه آب هاي مشبك
هستم‌.
دگمه هاي لباسم
رنگ اوراد اعصار جادوست‌.
در علف زار پيش از شيوع تكلم
آخرين جشن جسماني ما بپا بود.
من در اين جشن موسيقي اختران را
از درون سفالينه ها مي شنيدم
و نگاهم پر از كوچ جادوگران بود.
اي قديمي ترين عكس نرگس در آيينه حزن !
جذبه تو مرا همچنان برد.

دستانت از درخشش تیر و کمان سر شار
اینجا که من هستم
آسمان خوشه ی کهکشان می آویزد
کو چشم آرزومند؟؟؟؟؟؟
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه ای نیست دراین تاریکی:
در و دیوار به هم پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاری است دراین گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد
می کنم هر چه تلاش ،
او به من می خندد .
نقشهایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود .
طرح هایی که فکندم در شب .
روز پیدا شد و با پنبه زدود .
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است .
جنبشی نیست دراین خاموشی :
دست ها، پاها در قیر شب است
 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنها می رفتم
مشنوی ؟تنها..........
من از شادابی باغ زمرد کودکی براه افتاده بودم....
ایینه انتظار تصویرم را می کشیدند..
درها عبور غمناک مرا می جستند........
 

|PlaNeT|

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنها می رفتم
مشنوی ؟تنها..........
من از شادابی باغ زمرد کودکی براه افتاده بودم....
ایینه انتظار تصویرم را می کشیدند..
درها عبور غمناک مرا می جستند........

دم غروب ، میان حضور خسته اشیا

نگاه منتظری حجم وقت را می دید
:w16:

 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود
ماهیان میگفتند؟
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب ، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید آمد او را به هوا برد که برد
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او، پشت چین های تغافل می زد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت کن
و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است
باد میرفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم
 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود
ماهیان میگفتند؟
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب ، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید آمد او را به هوا برد که برد
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او، پشت چین های تغافل می زد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت کن
و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است
باد میرفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم

می روی با موج خاموشی کجا؟
ریشه ام از هوشیاری خورده اب
من کجا خاک فراموشی کجا؟
 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدم این‌جا تنهاست
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است....

ترا دیدم از تنگنای زمان جستم ترا دیدم شور عدم در من گرفت......

وبیندیش که سودایی مرگم کنار تو زنبق سیرابم

دوست من هستی ترس انگیز است....
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترا دیدم از تنگنای زمان جستم ترا دیدم شور عدم در من گرفت......

وبیندیش که سودایی مرگم کنار تو زنبق سیرابم

دوست من هستی ترس انگیز است....
تنها در بی چراغی شبها می رفتم
دستهایم از یاد مشعل ها تهی شده بود
همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود
مشت من ساقه خشک تپش ها را می فشرد
لحظه ام از طنین ریزش پیوندها پر بود
تنها می رفتم می شنوی ؟
تنها.....
 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنها در بی چراغی شبها می رفتم
دستهایم از یاد مشعل ها تهی شده بود
همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود
مشت من ساقه خشک تپش ها را می فشرد
لحظه ام از طنین ریزش پیوندها پر بود
تنها می رفتم می شنوی ؟
تنها.....

اینجا که من هستم
آسمان خوشه ی کهکشان می آویزد
کو چشم آرزومند؟
با ترس و شیفتگی در برکه ی فیروزه گون گل های سپید می کنی
و هر ان به مار سیاهی می نگری گلچین بی تاب...........
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینجا که من هستم
آسمان خوشه ی کهکشان می آویزد
کو چشم آرزومند؟
با ترس و شیفتگی در برکه ی فیروزه گون گل های سپید می کنی
و هر ان به مار سیاهی می نگری گلچین بی تاب...........
بیراهه ی فضا را پیمود ،
چرخی زد
و کنار مردابی به زمین نشست.
تپش هایش با مرداب آمیخت.
مرداب کم کم زیبا شد.
گیاهی در آن رویید ،
گیاهی تاریک و زیبا.
مرغ افسانه سینه ی خود را شکافت:
تهی درونش شبیه گیاهی بود .
شکاف سینه اش را با پرها پوشاند.
وجودش تلخ شد:
خلوت شفافش کدر شده بود.
چرا آمد ؟
از روی زمین پر کشید ،
بیراهه ای را پیمود
و از پنجره ای به درون رفت.
مرد ، آنجا بود.
انتظاری در رگ هایش صدا می کرد.
مرغ افسانه از پنجره فرود آمد ،
سینه ی او را شکافت
و به درون رفت.
او از شکاف سینه اش نگریست:
درونش تاریک و زیبا شده بود.
به روح خطا شباهت داشت.
شکاف سینه اش را با پیراهن خود پوشاند ،
در فضا به پرواز آمد...
 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیراهه ی فضا را پیمود ،چرخی زدو کنار مردابی به زمین نشست.تپش هایش با مرداب آمیخت.مرداب کم کم زیبا شد.گیاهی در آن رویید ،گیاهی تاریک و زیبا.مرغ افسانه سینه ی خود را شکافت:تهی درونش شبیه گیاهی بود .شکاف سینه اش را با پرها پوشاند.وجودش تلخ شد:خلوت شفافش کدر شده بود.چرا آمد ؟از روی زمین پر کشید ،بیراهه ای را پیمودو از پنجره ای به درون رفت.مرد ، آنجا بود.انتظاری در رگ هایش صدا می کرد.مرغ افسانه از پنجره فرود آمد ،سینه ی او را شکافتو به درون رفت.او از شکاف سینه اش نگریست:درونش تاریک و زیبا شده بود.به روح خطا شباهت داشت.شکاف سینه اش را با پیراهن خود پوشاند ،در فضا به پرواز آمد...
در پی صبحی بی خورشیدیم با هجوم گل ها چه کنیم؟جویای شبانه ی نابیم با شبیخون روزن ها چکنیم؟
 

Similar threads

بالا