زندگی به رسم آسمانی ها...

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید مرتضی جاویدی در یکی از عملیات ها جمله ای بیان می کنند با این مفهوم:
" اگر دلت به دنیا باشد ، دنیا زمین گیرت می کند ! "

در تمام ابعاد زندگی ات اگر به این جمله فکر کنی معنا و مفهوم خاصی دارد !
می شود زندگی را شروع کرد ساده و به رسم آسمانی ها ...

زیادی نوشت من : در حد شعار نمی خوام حرفی زده باشم اما فکر کردم جای این تاپیک در باشگاه مهندسان خالیه ! ( تاپیک هایی با این موضوع در تالار گفتمان های دیگر هست).
ممنون می شوم اگر دوستان تجربه ی خودشون و یا دوستان شون را دارند ، در اینجا بنویسند تا ان شاالله مجموعه ای ماندگار آماده شود.
مقایسه ی زمان گذشته با زمان حال که می شود این گونه شروع کرد حتی اگر ....



 
آخرین ویرایش:

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
معجزه خطبه عقد

معجزه خطبه عقد

معجزه خطبه عقد

اولين ديدارمان را در پاوه يادم نمي رود كه بخاطر بحث با يكي از روحانيون اهل سنت چقدر بد با من صحبت كرد!
همين طور برخوردهاي بعد هم برايم با ترس همراه بود
تا جايي كه صدايش را ميشنيدم تنم ميلرزيد!
ماجراها داشتيم تا ازدواجمان سر گرفت،ولي چند ماه بعد از ازدواجمان،احساس كردم اين حاجي با آن برادر همت كه ميشناختم خيلي فرق دارد!خيلي با محبت است و خيلي مهربان
اين را از معجره هاي خطبه عقد ميدانستم
چرا كه شنيده بودم در قرآن آمده:وجعل بينكم موده و رحمه....سوره روم آيه21

شهيد همت

 
آخرین ویرایش:

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
خانه يا مرغداني ؟!

خانه يا مرغداني ؟!

خانه يا مرغداني

روي پشت بام يكي از برادرهاي بسيجي اتاقي بود كه آن را مرغداري كرده بود ولي بعلت بمباران استفاده نميشد
كف آن مرغداري را آب انداختم و با چاقو تراشيدم
حاجي هم يك ملحفه سفيد آوردبا پونز پرده زديم كه بشود دو تا اتاق.
بعد هم با پول تو جيبي ام كمي خرت وپرت خريدم
دو تابشقاب
دو تا قاشق
دوتا كاسه
يك پتو هم از پتوهاي سپاه آورديم
يادم هست حتي چراغ خوراك پزي هم نداشتيم،يعني نتوانستيم بخريم و
آن مدت اصلا غذاي پختني نخورديم اين شروع زندگي ما بود!!!

شهيد همت
نيمه پنهان ماه2،ص24
 
آخرین ویرایش:

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
براي تكميل ايمان

براي تكميل ايمان

براي تكميل ايمان

به قد و قواره اش نمي آمد در مورد ازدواج بگويد
اما با صراحت تمام موضوع را مطرح كرد!
گفتم:زود است بگذار جنگ تمام شود خودمان آستين بالا ميزنيم.
گفت:نه پيامبر فرموده ازدواج كنيد تا ايمانتان كامل شود من هم براي تكميل ايمان بايد ازدواج كنم بايد!!!!
همين ها را گفت در سن نوزده سالگي زنش داديم!!!
گفتيم:حالا بگو دوست داري همسرت چگونه باشد؟
گفت:عفيف باشد و باحجاب
شهيد حسين زارع كاريزي

قربانگاه عشق،ص108
 
آخرین ویرایش:

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
باجناق خودم

باجناق خودم

باجناق خودم

پيشنهاد دادم بيايد با خودم باجناق شود و همين مقدمه اي براي ازدواجش شد.
به مادر خانومم گفتم:اين رفيق ما از مال دنيا غير از يك دوربين عكاسي چيزي نداره!!
گفت:مادر اينها مال دنياست،بگو ببينم از دين و ايمان چي داره؟
گفتم:از اين جهت هرچي بگم كم گفتم!ما كه به گرد پاي او هم نمي رسيم
گفت:خدا حفظش كنه من دنبال همچين دامادي بودم.

شهيد سرتيپ حاج محمد جعفر نصر اصفهاني
جانم فداي اسلام،ص42

 
آخرین ویرایش:

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلشكستن بس است

دلشكستن بس است

دل شكستن بس است
سال 58 تصميم به عقد رسمي گرفتيم.مادرم مهر را بالا گرفته بود تا حداقل يك چيز از اين ازدواج از ديديد انها غير معمول بود شبيه بقيه مردم شود!
اگر چه هيچ كداممان موافق نبوديم ولي اسماعيل گفت:تا اينجا به اندازه كافي دل مادرت را شكسته ايم!
براي من چه فرقي دارد من چه زياد چه كمش را ندارم!راستي نكند يك بار مهريه ات را بخواهي و شرمنده ام كني!
من هم كه نميخواستم به مادرم بي احترامي شده باشدمهريه پيشنهادي را قبول كردم،ولي همانجا قبل از اينكه وارد سند كنند به اسماعيل بخشيدم.

شهيد اسماعيل دقايقي
نيمه پنهان ماه4،ص26 و 27
 
آخرین ویرایش:

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
شرط عروسي

شرط عروسي

شرط عروسي

لباس من و خانومم ساده باشد
به هيچ عنوان سر و صدا راه نيفته
ماشين هم گل كاري نشه
اينها شرطهاي مجلس عروسيش بود. ميگفت:رفقام شهيد شدند،اصلا نمي توانم بخودم اجازه دهم مجلس سرور و شادي راه بيندازم!!!
حتي نگذاشت بوق بزنيم.گفت:اگر بوق بزنيد پياده ميشوم!!!

شهيد احمد اسدي
شيرين تر از زندگي،ص70
 

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
عزت نفس

عزت نفس

عزت نفس

خريد طلا و جواهر براي عروس مثل هميشه رسم بود ولي اينها با وضع مالي يك معلم ساده جور در نمي آمد!
از طرفي هم عزت نفسش اجازه نمیداد جوري مطرح كند كه اثر بدي داشته باشد يا باعث ناراحتي شود.
ضروريات را ميخريد به طلا و جواهر كه ميرسيديم مي گفت:
اينها را بايد سر فرصت مناسب با سليقه يكديگر بخريم!!!
خوشم مي آمد چنين عزت نفس و مناعت طبعي داشت.

شهيد محمد علي رجايي
نرم افزار دولت عشق بخش خاطرات

 

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
فقط لباس

زمان ما هم مثل هميشه رسم و رسوم ازدواج زياد بود و تجملات بيداد ميكرد.
ولي ما از همان اول ساده شروع كرديم،خريدمان يك بلوز و دامن براي من بود و يك كت وشلوار براي مرتضي.
چيز ديگري لازم نمي دانستيم!
به حرف و حديثها و رسم و رسوم هم كاري نداشتيم،خودمان براي زندگيمان تصميم مي گرفتيم
همين ها بود كه زندگي را زيباتر ميكرد.


شهيد سيد مرتضي آويني
بانوي ماه2،ص12

 
آخرین ویرایش:

sabahat

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی ممنونم.... واقعا چیزهای زیبایی نوشتید خیلی آشناست با دلمون اما کی به حرف دلش گوش میده.

بعضی جوونا خیلی سخت میگیرن، باورشون نمیشه یه دختر با چیزهای ساده و کم هم حاضر به زندگی باشه(تجربه شخصی)

بچه ها یه باور رو در خودمون قوی کنیم و جزو اعتقاداتمون بشه که ازدواج محبوب خداوند هست، خداوند هوای همه رو تو این مسآله داره.... فقط اعتماد به الطاف کارساز کنید.

التماس دعا
 

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
الگو باشيم

الگو باشيم

الگو باشيم

كارمان برعكس شده بود بجاي اينكه خانواده داماد براي پايين آوردن مهريه چانه زني كنند براي بالا آوردنش اصرار ميكردند!!!
از آنها اصرار از دكتر انكار!!
چون ايشان اصلا مصائل مالي را عامل اساسي نمي دانستند،وقتي از حسن خلق و ديانت داماد اطمينان پيدا ميكردند بقيه مسائل را حل شده ميديدند
از طرفي ميگفتند:ما براي جامعه الگو هستيم،نبايد مبنايي بگذاريم كه ديگران به سختي بيفتند.
آخر سر هم مهريه اي در حد متوسط آن روز تعيين شد.


شهيد مفتح به روايت همسر
مجله شاهد ياران،شماره14،ص67

 
آخرین ویرایش:

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
يك سكه،يك قرآن

يك سكه،يك قرآن

يك سكه،يك قرآن

مهريه ما يك جلد كلام الله مجيد بود و يك سكه طلا.
سكه را بعد عقد بخشيدم اما آن يك جلد قرآن را محمد بعد از ازدواج خريد و صفحه اولش اينطور نوشت:
اميدم به اينست كه اين كتاب اساس حركت مشترك ما باشد و نه چيز ديگر،كه همه چيز فنا پذير است جز اين كتاب.
حالا هر چند وقت يكبار كه خستگي بر من غلبه ميكند،اين نوشنه ها را ميخوانم و آرام ميگيرم.


شهيد محمد جهان آرا
بانوي ماه5،ص14

 
آخرین ویرایش:

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
حرام است حرام!

حرام است حرام!

حرام است حرام!

نگذاشت تالار بگيريم،ما هم تمام مجالس را در منزل گرفتيم.
خانمها دور تا دور نشسته بودند و طبق رسم داماد بايد مي آمد كنار عروس مي نشست تا هداياي خانواده ها تقديمشان شود.
گفتم:مادرجان!عروسي است همه منتظر هستند چرا نمي آيي؟اگر نيايي فكر ميكنند عيبي ايرادي داري!!
گفت:نه هر فكري ميخواهند بكنند از نظر اسلام درست نيست جايي بروم كه اين همه خانم آنجا جمع هستند.
كنترل نگاه ها در اين شرايط سخت است سخت!!!


شهيد حسن آقاسي زاده شعرباف
شهاب،ص67

 

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
سنگ تمام

يك آينه كوچك خريديم،يك حلقه هزار توماني و يك انگشتر سه هزار توماني به اصرار مادرشان،و سراغ چيز ديگري نرفتيم و اين شد خريد من!
اما ناصر هر كاري كرديم نيامد گفت:من خريدي ندارم كت و شلوار كه هيچ وقت نمي پوشم.
حلقه كه دستم نمي كنم
پس ديگر خريدي نداريم!!!
ولي ما دست بردار نبوديم،با برادرم رفتيم برايش يك بلوز و شلوار و يك پليور خريدم،چيزهايي كه ميدانستم مي پوشد!!!

شهيد ناصر كاظمي
نيمه پنهان ماه7،ص37

 

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
تابع رهبري

تابع رهبري

تابع رهبري

ديپلم تاره گرفته بودم كه آمدند خواستگاري،شرطها و معيارهايمان را گفتيم اما هر كدام با يك محور اصلي،شرط اصلي من ماندنش در سپاه بود،آن هم نه بصورت مقطي!!
او هم شرط كرد كه بايد به حضرت امام اعتقاد داشته باشي و مطيع بي چون و چراي رهبري باشي!!
البته اين از شرطهاي خود من هم بود.


شهيد حاج حسن بهمني
يك ستاره از خاك
 
آخرین ویرایش:

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
نماز جماعت در عروسي

نماز جماعت در عروسي

نماز جماعت در عروسي

شنيده بودم نماز اول وقت برايش اهميت دارد،ولي فكر نمي كردم اينقدر مصمم باشد!
صداي اذان بلند شد همه را بلند كرد انگار نه انگار عروسي است،آن هم عروسي خودش
يكي را فرستاد جلو بقيه هم پشت سرش ،نماز جماعتي شد بياد ماندني!!


شهيد محمد علي رهنمون
يادگاران16،ص48

 

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
از تبار يوسف

از تبار يوسف

از تبار يوسف

هم خوش تيپ بود و هم زيبا و هم درسخوان؛اينجور افراد هم توي كلاس بهتر شناخته ميشوند.
نفهميدن درس،كمك براي نوشتن پايان نامه و يا گرفتن جزوهاي درسي،بهانه اي بود تا دخترهاي كلاس براي همكلام شدن با او انتخاب كنند،
پاپيچش مي شدند ولي محلشان نمي گذاشت؛سرش به كار خودش بود.
وقتي هم علني به او پيشنهاد ازدواج مي دادند مي گفت:
دختري كه راه بيفته دنبال شوهر براي خودش بگرده كه بدرد زندگي نميخوره!!!
نميشه باهاش زندگي كرد.

شهيد محمد علي رهنمون
يادگاران16،ص19
 

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساده ترين خانه

شروع رندگيمان ساده بود و در عين حال باصفا.
نمي شد گفت خانه!دو تا اتاق اجاره كرده بوديم كه نه آشبزخانه داشت نه حمام!
كنار يكي از اتاقها يك تو رفتگي بود كه حسن برايش دوش گذاشته بود و شده بود حمام!
زير پله هم يك سكوي آجري بود كه چراغ سه فيتله خوراك پزيمان را گذاشته بوديم آنجا و شده بود آشپزخانه!
بنظر من خيلي قشنگ بود و خيلي هم ساده


شهيد حسن آبشناسان
نيمه پنهان ماه12،ص18و19
 

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
جهيزيه نقدي

جهيزيه نقدي

پدر ارتشي بود و ميدانست كه زندگيمان خانه بدوشي است و وسايلمان در نقل و مكان كردن از بين ميرود؛براي اينكه جهيزيه ام را كامل داده باشد و خرج تجملات هم نكرد باشد،پول جهيريه را نقدا داد دستم.
كمك خرج رندگيمان هم شد.
فقط يك چمدان گرفتم چهارده تومان كه به اندازه لباسهايم بود!!!


شهيد حسن آبشناسان
نيمه پنهان ماه12،ص18

 

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهريه من و او

مهريه من و او

مخالفت خانواده ام وقتي علني شد كه از تصميمم براي ازدواج با يك جانباز قطع نخاعي باخبر شدند!
روي اين حساب مهريه ام را بالا گرفتند تا شايد اين ازدواج سر نگيرد!
ولي من كه خير دنيا و آخرت را نشانه گرفته بودم بدون هيچ مخالفتي مهريه تعيين شده را با حسين در ميان گذاشتم كه 124سكه بود او هم كه از عقيده ام مطلع بود گفت مانعي ندارد.
اما خدا ميداند كه مهريه من ارزش جانبازي او بود و بس!!
كه اين بالاترين ارزش و مهريه است!!!


شهيد حسين دخانچي
نگين شكسته،ص37و39

 

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
همرنگي كارها

من وحميد به كمترين چيزها راضي بوديم به همين خاطر بود كه خريدمان از يك دست آينه شمعدان و حلقه ازدواج فراتر نرفت!
براي مراسم پيشنهاداتي شد كه ايشان مخالفت كرد و گفت:چه كسي را گول ميزنيم خودمان يا ديگران را؟
اگر قرارمان اينست كه مجلسمان اينطور باشد چرا خريدمان را اينقدر ساده گرفتيم!
مطمئن باش اين طور بريز و بپاشها اسراف است و خدا هم راضي نيست و تو هم از من نخواه كه خلاف خواست خدا عمل كنم.
با اينكه براي مراسم استاندار كرمان و حاكم شرع و جمعي از متمولين كرمان آمده بودند نظرش تغييري نكرد و همان شام ساده اي كه مد نظر بود را داد!!
حميد ميگفت :شجاعت فقط تو جنگيدن و اين چيرا نيست شجاعت يعني همين كه بتواني كار درستي را كه خلاف رسم و رسوم و به غلط جا افتاده انجام دهي!!


شهيد حميد ايرانمنش
چريك،ص13و36

 
آخرین ویرایش:

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
با وضو

ا
ول حسن خودش را معرفي كرد و بعد مسائل كلي مطرح شد و ايشان تمام تاكيدشان روي مسائل اخلاقي بود.
يادم نميرود قبل از اينكه وارد جلسه شوم وضو گرفتم و دو ركعت نماز خواندم
گفتم:خدايا خودت از نيت من باخبري هر طور خودت صلاح ميداني اين كار را به سرانجام برسان!
بعدها در دست نوشته هاي او هم خواندم كه نوشته بود:
براي جلسه خواستگاري با وضو وارد شدم و تمام كارها را بخدا سپردم!


شهيد غلامحسين افشردي(حسن باقري)
بانوي ماه ج6

 
آخرین ویرایش:

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
هديه امام خميني

سفره عقدمان با تمامي سفره ها فرق داشت؛به جاي آينه شمعدان تفسير الميزان را دور تا دور سفره عقدمان چيده بوديم!
بركتي كه اين تفسير به زندگيمان ميداد مي ارزيد به هزاران شگوني آينه و شمعدان!
براي مراسم برنج اعلا خريديم ولي فتح الله گفت : وقتي مردم در اين حال ندارند چگونه شب عروسيم اينگونه خرجي دهم!!
برنج ها را باز كرديم بسته بندي كرديم و به خانواده هاي نيارمند داديم وقتي برنج ها را ميداديم فتح الله ميگفت:هديه امام خميني ست!


شهيد فتح الله ژيان پناه
خدا بود و ديگر هيچ،ص40

 
آخرین ویرایش:

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
* گفتم من فقط دوست دارم مهریه ام یک جلد قرآن باشه، گفت: نه، یک جلد قرآن نمیشه.
یک جلد قرآن با یک دوره کتابهای شهید مطهری.

* همه را دعوت کرده بود مسجد.
از سپاه کرمان هم آمده بودند.
دعای کمیل که تمام شد عاقد توی جمعیت دنبالم گشت.
تازه فهمیدند مراسم عقد حاج یونس است.

راوی: همسر شهید حاج یونس زنگی آبادی

 

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
تشكر از خدا

ميلاد پيامبر مهريه را معين كردند.همان روز هم با حضور فاميل يك مراسم عقد ساده برگزار كرديم.
صيغه را خواندند رفتيم با هم صحبت كنيم؛ديدم دنبال چيزي ميگردد؛
گفت:اينجا يك مهر هست؟
پرسيدم مهر براي چه؟مگه نماز نخوندي؟!
گفت:حالا تو يه مهر بده.
گفتم تا نگي براي چي ميخواي نميدم!
ميخواست نماز شكر بخواند كه خدا روز ميلاد رسولش به او همسر عطا كرده ايستاديم و با هم نماز شكر خوانديم!!


شهيد عبدلله ميثمي
نيمه پنهان ماه11،ص16 و 17

 

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
کارت دعوت عروسی یک شهید

رستم رفیعیان ، از بچه های مسجد سیاهپوشان دزفول ، درست در همان سالی متولد شد که امامش پرچم قیام برافراشت و ۲۰ سال بعد ، به نام نامی امامش ، با همسرخویش پیمان وفا بست و ده ماه پس از آن ، طی عملیات خیبر ، پیمان خود با حضرت روح الله را به خون خویش امضا کرد و در حجله ی شهادت آرمید.
آن چه می بینید ، کارت دعوت به مراسم ازدواج شهید رستم رفیعیان است. کارتی که صفا و پاکی آن سال های آسمانی در آن موج می زند. روحمان با یادش شاد:


 

boloorchian67

عضو جدید
کاربر ممتاز
تشکرام تمام شد اما مرسیییییییییییییییییییییییییی
چقدر این داستانای واقعی حس خوبی به ادم میده
100000... دیگه هم بذارین باز ممنونتونم.

بله . بنظرمن این مجموعه ها خیلیییییییی زیبا هستند. :smile:

مخصوصا مجموعه کتاب های روایت فتح که شامل نیمه ی پنهان ماه ، اینک شوکران ، دوره ی درهای بسته و... هستند.
 

Similar threads

بالا