من هیچگاه عاشق نبودم عشق سرپوشی برنداشته هایم بود
عاشق تو بودی
که شش سال از برای جوانی کردن من چشمت به اشک نشست و دم نزدی و مثل یک سایه وفادار بودی
عاشق تو بودی که از من زیباتر بودی و حتی یکبار هم فخر زیباییهایت را نفروختی
عاشق تو بودی که گریه ها کردی و حتی یکبار نگذاشتی با همه ی غرور فروردینی ات اشک در حلقه ی چشمانم رسم ماندگاری باشد
عاشق تو بودی که با همه ی شیطنت هایت برای من ساده ترین و صادقترین بودی
عاشق تو بودی که فهمیدی عاشق دیگری هستم و باز دلم را نشکستی و با سوزاندن تلنبار تنهاییها و غم هایم قلبم را همیشه گرم میکردی
عاشق تو بودی که از برای من با آن سن کم ت جسارت ها کردی از مانع ها گذشتی و عشقم را فریاد زدی
عاشق تو بودی که با همه ی علاقه ات ایثار کردی و از شهواتت گذشتی و جسم و روح مرا مقدس شمردی
از شکستن و رفتنت سال های زیادی می گذرد و من هنوز تنها تو را سنبل عشق می دانم و می دانم کسی جز تو عاشق واقعی ام نبود
و هنوز هم گاهی که از کوچه ی خاطراتمان می گذرم میتوانم
هوای تو را حس کنم که هنوز
هوایم را دارد...
