رد پای احساس ...

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بـــیـــزار بـــــاش از مـعـشـوقـــه ای کـه

اســـــم کــــارهـــای بــــــدش را آزادی بـــگــــذارد

اســـــم نـــگـــرانــی هـــایـــتـــــ را گــــیـــر دادن بــــــگــذارد

و بــرای بــی تــفــاوتــی هـایـش اعـتــمـاد داشـتـن بـه تـو را بــهــانــه کـنـد...

 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﭼﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﺩﺍﺭﺩ ، ﭘﺸﺖ ﻣﯿﻠﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﺷﯽ...

ﯾﺎ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﻬﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻗﺪﻡ ﺯﺩﻥ...

ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﺖ ، ﺩﺭ ﺣﺒﺲ هستند...


 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
تو را
از شیر
می گیرند
تا بوی
کودکیت را
از یاد ببری ـ ـ ـ ـ

و این اولین
تجربه انسان
است برای
از دست دادن
چیزی که
دوستش
می دارد

و
بعدها
یاد می گیری
که خیلی
چیزها را که
دوست داری
از دست بدهی

از
عروسک هایت
تا
آدم های
دور و برت ـ ـ ـ ـ
تا
پــــــــــــــــدر ،
مـــــــــــــــــادر ،
خـــــــــــــــــــواهر ،
بـــــــــــــــــــــــرادر ،
پــــــــــــــــدربزرگ ،
مـــــــــــــــــادربزرگ ، هـــــــــــــــــــــــــــــــــمسر ،
فــــــــــــــــــــــــــرزند ،
رفـــــــــــــــــــــــــــــــــــیق ،

و
عشق های
فراموش
نشدنی

همه ی زندگی,,
صحنه های یک
فیلم است

سعی کنید
از
هر سکانس و
صحنه فیلم
لذت ببرید ،

نگران
آخر فیلم
نباشید ،

هر وقت
فیلم
تمام شد
خودش
می نویسد

پایان.....
عید واقعی از آن کسی است که پایان سالش را جشن بگیرد ،

نه آغاز سالی که از آن بی خبر است .

" آخر سالتون قشنگ "
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیروز تمام امروزم را درگیر خودش کرده...

انگار بازهم دیروز را میخواهم....

روز قبل تمام فرداهایم را هم درگیر میکند...


حال عجیبی دارم....کمی ترس و اضطراب..


کمی دلهره ودلشوره....کمی دیگر شادی و هیجان...

وبا تمام وجود خوشحالی و دوست داشتن...

سرم عجیب درد گرفته وتمامم درگیر تمامش شده...


دلم دنج گرم و پراحساس تو را میخواهد
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وحشیانه خودم را رها کردم در کوچه های تنهاییم...

نمیدانم چرا هق هق هرشبم قصد تمام شدن ندارد...

نه..!!!

من هنوز بیخیال شدن را بلد نشدم...

هنوز محکم بودن را نمی فهمم...

هنوز یاد نگرفته ام عین خیلی ها راحت تمام خودم را فراموش کنم بی توجه

به همه ی دیگری....

نه انگار واقعا نمیشود هرچه تلاش میکنم....

باران هم این روزها را وحشیانه میبارد...

وانگار خوب درک میکند لحظه هایم را..

زبانم بند آمده و دلم خیال گفتن حرف هایش را ندارد...

تکیه میکنم به همان گوشه ی دنج همیشگی...
 

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگه کسی شما رو واقعا دوست داشته باشه
لازم نيست شما دورش رو از اين و اون
خلــــــــــوت کني!
خودش واسه بودن شما جا بــــــــــاز مي کنه !
لازم نيست واسش دنيــــــــــا رو بخريد تا بمونه …!
خودش قدر يه شاخه گلِتـــــــــون رو مي دونه !
لازم نيست هر کسي رو توجيح کنيد که ايشون مــــــــاله شماست …!
خودش به همه دنيـــــــــا نشونتون ميده و
ميگه اين ماله منه !
لازم نيست به فکـــــــــــر رفتنش باشيد ..!
خودش به شما ثابت مي کنه اومده که بمــــــــــــونه .
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
 

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﻣﮕﺮ می شود ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﺭﻭﺡ ﻭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ
ﮐﻠﻤﻪ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ :"
ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ "
ﻣﮕﺮ می شود ﻋﻤﺮﯼ ﺭﺍ ﻫﺪﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﮔﻔﺖ :"
ﺟﺒﺮﺍﻥ می کنم "
ﻣﮕﺮ می شود
ﻏﺮﻭﺭ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺧﺮﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ی " ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ " ﻏﺮﻭﺭ
ﻟﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﯽ !!؟؟
ﻣﮕﺮ می شود ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﮐﺴﯽ
ﺯﻭﺩ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺧﻮﺩ می شوی ﺑﮕﻮیی " ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ "
ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ : ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ می شود ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩ؟
ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ می شود ﺑﺨﺸﯿﺪ؟
ﮔﺎﻫﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻧﯿﺴﺖ ....
ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﻣﺮﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺑﺎﺷﺪ،ﻧﯿﺴﺖ .
ﮔﺬﺷﺖ ﻫﻢ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ .... ﻭﻗﺘﯽ ﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻪ می دانیم ﺩﺳﺖ ﺑﻪ
ﮐﺸﺘﺎﺭ ﻫﻮﯾﺖ
ﺷﺨﺼﯿﺖ ﮐﺴﯽ می زنیم .... ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﺨﺸﺶ ﻫﻢ ﻧﺎﺑﺠﺎﺳﺖ ....
ﺷﺨﺼﯿﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﺑﻪ ﺁﺷﻮﺏ ﮐﺸﯿﺪﯼ ، ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺁﺭﺍﻡ
ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ...

.
.
.
آدم ها را بفهمید، دل آلزایمر نمی گیرد...
 
آخرین ویرایش:

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]نه آرزو دارم روز تولدم هزاران صفر [/FONT]
[FONT=&quot]جلوی یک عدد کزایی بگذاری و برایم آرزوی طول عمر کنی ![/FONT]
[FONT=&quot]نه طاقت دیدن چروک زیر چشمان عزیزی را دارم[/FONT]
[FONT=&quot]و نه شنیدن خبر مرگ[/FONT]
[FONT=&quot]کمکم کن که..[/FONT]
[FONT=&quot] از تمام ظرفیت هایم خارج شدم ...[/FONT]
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
ونیستی ...

ومن دور سرت اسپند می چرخانم ...
به لباس اویزان در کمد خیالم چشم نظر می دوزم ...

و قربان صدقه ی قدوبالایت میروم ...
آآآآخ که چقدر داشتنت خوب است ...

حتی وقتی این همه نیستی ...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]برای حرفی که میزنی فکر کن[/FONT]

[FONT=&quot]چون دلی که بشکند صدایش را نمیفهمی[/FONT]
[FONT=&quot]ولی نفرینش به زمین می اندازدت[/FONT]
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هیچ چیزت را به من نگو ... هیچ چیزت را به من نده ...


بگذار گمان
گندم نگاهت در ذهن لهجه دار من با شک به هستی عجین شود ...
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم پر می زند برای روز هایی که


هر آهنگ
عاشقانه ای با تصویری از چشمان تو در قلبم لانه میکرد ..


بی خبر از اینکه روزی یاد آن چشم ها قلبم را به آتش میکشد....


ا
مروز من مانده ام و اتاقی پر از صدای آهنگ های محبوبمان ......

و قلبی که هرروز آتش میگیرد


در میان این همه تصویر ، از چشمانت ...
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از عشق زیاد شنیدم

اما طعم عشق را زمانی چشیدم که در چشمان "
او "

اشک هایی را دیدم که برای پاک شدن ،

ب جز دستان "
من " به هیچ دستی اعتماد نکردند ...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
ﺑﻪﻫﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩﺍﯾﻢ
ﻭ ﺧﺴﺘﻪ، ﻓﺮﺳﻮﺩﻩ، ﺗﻨﻬﺎ
ﻣﺜﻞ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺳﺘﺎﺭﻩﯼ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻫﻢ
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪﻫﺎﯼ ﺷﺐ
ﺑﻪ ﺗﻠﻨﮕﺮﯼ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ !

‏( ﺭﺿﺎ ﮐﺎﻇﻤﯽ)
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مدتی‌ست ديگر صدايم را نمی شنوی

صدايت را نمی شنوم

درست از همان روز که گفتی تنهايت نمی‌گذارم
می نويسم شايد بخوانی
اما حالا ديگر خواندنت هم دردی را از من دوا نمی‌کند
می‌دانی؛ روزها مي گذرند
ماه ها مي‌گذرند و سال‌ها نيز خواهند گذشت
اما چيزی در من تغيير نمی‌کند
هيچ چيز !!
انگار كه چيزی را گم کرده باشم
هر روز به دنبال‌اش می‌گردم
نمي‌دانم گم کرده‌ام ؟
يا جايی جا مانده است !
يا شايد تو آن را با خود برده‌ای

جايش خالیست .می سوزد.
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا بيايي به برم،لمس کني راز دلم

واي كه پژمرده گلي بودم و آبم دادي


در نگاه دگران،در پس رازي پنهان


مست و ديوانه اي بودم كه تو جامم دادي


تو چه ميدانستي مرهمي بر دل شيداي مني


آمدي در دل و جانم،تو صفايم دادي


تو اميدم دادي،تو به من عشق،صفا،مهرو وفايم دادي


بوم نقَاشي من بيرنگ بود،وه كه جلايم دادي


پيكرم همچو كويري تشنه


در پي آب سفر كرد خسته


اي كه تو با قلم انگشتت


ضربه بر من زدي و تاب و توانم دادي


ديده ات را به چه شوقي تو به من ميدادي


تو طبيبي بودي كه در اين راز دل انگيز،دوايم دادي


راز من در پي لمس دل تو


واي بر من چه دلي بود دلت نان و نوايم دادي...
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قورت می دهم


همه دلتنگیهایم را


و تلخ نوشته هایم را


سر می کشم


انکار نمی کنم


لج کرده ام


که برایت بنویسم


گریه کنم


عاشقت بمانم


لج کرده ام


دوستت داشته باشم


دلم می خواهد باور کنی


دوستت دارم


همین
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]به سلامتیه منو امسال من[/FONT]
[FONT=&quot]که تو هوایه دو نفره[/FONT]
[FONT=&quot]پتومونو بغل میکنیم [/FONT]
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]ساده حرف می زنم...[/FONT]
[FONT=&quot]گاهی گم می شوم در کلماتم[/FONT]
[FONT=&quot]و دلم می خواهد پیدایم کنی[/FONT]
[FONT=&quot]دلم میخواهد سادگی ام را به پای دلم بگذاری[/FONT]
[FONT=&quot]و ابهامی که در قلمم و گاهی در سکوت و نگاهم موج می زند[/FONT]
[FONT=&quot]ببینی[/FONT]
[FONT=&quot]تشویق کنی و بخوانی[/FONT]
[FONT=&quot]همراهم بخوانی و بخوانی و بخوانی......[/FONT]
[FONT=&quot]دیگر نمی توان گفت که ساده است و یا مبهم![/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمیدانم گنجشک ها که شبیه هم هستند ، چه طور همدیگر و میشناسند!
و نمیدانم چند نفر شبیه من هستند که تو دیگر من
را نمی شناسی
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]" پشت کدام دریچه های بسته[/FONT]
[FONT=&quot] محبوسم ،[/FONT]
[FONT=&quot]که دیگر راهی برای ، نه فرار[/FONT]
[FONT=&quot] برای "ماندن" نیست..."[/FONT]
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا