هدایا
هدایا
به او موسیقی ناپایدار دادند هدیه ای از زمان که به مرور خواهد ایستاد.
زیبایی را به او دادند، یک زیبایی مصیبت بار،
عشق را به دادند، دهشتناکترین ِ هدایا.
دانش را به او دادند،
آن که آگاهی بر زیباییهای زنان جهان فقط یکی از آنهاست!
در بعد از ظهری ماه را دید
و با آن سیاق ستارگان را.
گمنامی و فضاحت را به او دادند.
با تامل بررسی کرد جنایات شمشیر را
خرابههای کارتاژ را
و مبارزهی رویارویی شرق و غرب را.
زبان را به او دادند، آنگه دروغ میگوید.
جسم را به او دادند، همان که غبار میشود.
کابوسی از نفرت را به او دادند، و تابیده در آینه دیگری را
آنکه مارا در چشمان خویش دارد.
از میان کتابهایی که زمان گرد آورد
صفحهای چند بر او ارزانی داشتند
از الئا گنجینهای از نقیضه
مانده مصون از گزند خورهی زمان.
عطا کردند بر او
خون عشق انسان جلیل را
از او که نامش شمشیر است
و بر ما نازل کرد ادبیات را از آسمان.
بخشیدند بر او چیزهای دگر را، هر یک صاحب اسمی:
مکعب، دایره، هرم
شنهای بیشمار، جنگل
و چوب بستی از تن برای رفتن در میان مردم.
شایسته بود تا بچشد طعم گذر ایامر
چنین است تاریخ تو، چنین است تاریخ من
اطلس - خورخه لوییس بورخس
پ.ن: آدم میتونه تو این دنیا خوب زندگی کنه، سوالایی هست که هرگز نمیشه بهش پاسخ داد، مثالی از کودکی که در آفریقا بدنیا میاید؟ چرا بدنیا آمد؟ دلیل آمدنش چه بود و دلیل رفتنش برای چه ؟ جرمش و گماهش چه بود ؟ این تنها مثالی بود، پاسخها زیادند برای شنفتند و گوشم شنوا!
میشه خوب زندگی کرد، تا به اهداف رسید، خوب زندگی کرد، تا حداقل اون دنیا، اگر بهشتی بودی، شاید جایی غیر از بهشت، نامش را بهشت گذاشتند، خدا داند چه گونست، زیباست و خدا با ما، بگذریم، اونجا میشه به پاسخها رسید! به دوست داشتنها
جوابه نگاه کردنهایم به افق را کی خواهم یافت ؟ سکوتم و این نگاهم، کی خواهد شکست ؟